سورتمه

قدیر شعیبی

سورتمه

قدیر شعیبی

سفر قندهار در میان صد فیلم برتر هفته نامه تایم

پنجشنبه 16 اکتبر 2008 ( 26 مهر 1387 )  فیلم سفر قندهار به کارگردانی محسن مخملباف یکی از صد فیلم برتر تاریخ سینمای جهان به انتخاب هفته نامه امریکایی تایم شد .

فیلمهای محسن مخملباف را سالها قبل از سفر قندهار دیده بودم . اولین اثر در سالهای ابتدایی انقلاب یک نمایشنامه تلویزیونی بود ، این نمایشنامه نگاهی انتقادی به نیروهای چپ در ایران داشت ، در مضمون کلی این نمایشنامه یک عضو حزب چپ با وجود پیروزی انقلاب و باز شدن درب زندانها و آزادی زندانیان سیاسی حاضر نبود زندان را ترک کند و معتقد بود باید منتظر ماند تا این آزادی بوسیله پرولتاریا و انقلاب چپ ها تحقق یابد . اولین فیلمهای مخملباف نیز تقریبا" همانند بایکوت چنین مضمونی ( نگاه انتقادی به چپ ) داشت تا اینکه با عروسی خوبان و دستفروش نگاه واقع بینانه تری به مسائل پیدا کرد . با نگاه فلسفی به موضوعات جرقه های تغییر و بینشهای جدیدی در وی پدید آمد . وی بعد ها با ساختن شبهای زاینده رود و نوبت عاشقی که هچوقت اجازه اکران نیافتند راه خود را از حوزه هنری سازمان تبلیغات جدا کرد و آخرین پیوندهای خود را نیز با ساختن فیلمهایی همچون بای سیکل ران با لایه های قدرت و نظام قطع کرد .

سفر قندهار را قبل از عملیات 11 سپتامبر دیدم . افغانستان سرزمین فراموش شدگان بعد از اکران این فیلم آنچنان نقشی در معادلات سیاسی دنیا بازی کرد که بدون شک اثرات آن تا قرنها بر زندگی آدمها خواهد ماند . جورج بوش رئیس جمهور امریکا بعد از حملات 11 سپتامبر به برجهای دو قلو سازمان تجارت جهانی و در هنگامه تدارک حمله نظامی شورای امنیت به افغانستان و طالبان نمایش خصوصی فیلم را بصورت فوق العاده درکاخ سفید درخواست کرد .

قرار گرفتن سفر قندهار در میان صد فیلم برتر تاریخ سینمای جهان در کنار غولهای صنعت سینمای غرب و هالیوود همچون : همشهری کین ( اورسن ولز ) ، هشت و نیم ( فدریکو فلینی ) ، فهرست شیندلر ( استیون اسپیلبرگ ) ، پدر خوانده ( فرانسیس فورد کاپولا ) ، خوب بد زشت ( سر جیولئونه ) ، رفقای خوب ( مارتین اسکورسیزی ) ، پرسونا ( اینگمار برگمن ) ، راننده تاکسی ( مارتین اسکورسیزی ) جنگ ستارگان ( جورج لوکاس ) ، لورنس عربستان ( دیوید لین ) ، دوستان عامه پسند ( کوئینتن تارانتینو ) و ... برای سینمای انسانی مخملباف و سینمای ایران افتخار بزرگی است .  

اندرز وزیر به پسرش

 انسان گاها" به چیزهایی بر می خورد و در اندیشه فرو می رود که : شباهت دو موضوع یا دو تفکر و یا دوروش با فاصله های  زمانی و مکانی بسیار چگونه می تواند ریشه در یک اندیشه و تفکر در بسترهای گذشته ی دور داشته باشد ؟ زندگی آدمها مملو از اعتقاداتی است که مبدا پیدایش و حرکت آن مشترکاتی دارد ولی شاید همیشه بر این اعتقاد باشد که این اندیشه و تفکر فقط و فقط نزد اوست و یا به تعبیری روشن تر برای ما : هنر نزد ایرانیان است وبس .

تربیت فرزند نزد ما ایرانیان اهمیت بسزایی دارد بگونه ای که امروزه می توان بدون اغراق سیطره ی آنرا بر زندگی خصوصی فرزند سالاران دید . خیلی از امکاناتی را که ما خودمان نداشته ایم و نداریم تلاش می کنیم تا فرزندانمان داشته باشند و یا شاید بنوعی خیلی از آرزوهای بر بادرفته ما را آنها برآورده کنند .

تفکر ایرانی – اسلامی بنیان خانواده و تربیت فرزندان را تقریبا" در تمامی دنیا چه در گذشته و چه در حال بر بادرفته می داند .

اما مجموعه طومارهای چرمی موسوم به اندرز پتاح – حوتیپ ( از مفامهای مهم کشور مصر باستان  ) به پسرش که ظاهرا در سنین نو جوانی به سر می برده بدست آمده که بیست و پنج قرن پیش نوشته شده است  و امروز هم می نوان کلمات آنرا برای بسیاری از مناسبات پدر و پسر مفید دانست .

وزیر سپس به پسرش گفت :

مگذار قلبت به سبب دانشت مغرور شود، به خود مطمئن نباش که مردی خردمند هستی، کس نتواند به منتهای مهارت دست یابد و هیچ مرد ماهری به همه ی امتیازها مجهز نشود . سخن خوب از زمرد سبز پنهان تر است، اما شاید بتوان آن را در میان زنان خدمتکار هم جستجو کرد ... عدالت نیکوست و اقتضای آن پایداری است ، ازآن زمان که کسی عدالت را بنیاد گذاشت ( مثلا" از آغاز دنیا ) شالوده آن لرزان بوده، اما برای کسی که عدالت را ندیده می گیرد کیفری در راه است . عدالت طریق صحیح است ... خطاکار هرگز بار خود را به مقصد نرساند ، شاید با خدعه ثروتی حاصل شود، اما قوت عدالت پایدار است ...

اگر شما مرد برجسته ای هستید و خانواده ای تشکیل داده اید و صاحب پسری شده اید، این همه مطلوب طبع خدایان است ،و اگر این پسر بر طریق صحیح است و بر طریقتهای شما متمایل است به اندرزهایت گوش فرا می دهد ، رفتارش در خانه ی تو شایسته است و باز اگر از اموالت محافظت می کند، که باید اینگونه باشد پس هر کار نیکویی را بر او روا بدار، او پسر توست ... نباید قلبت را از او دور سازی . اما بذر مرد هم غالبا" دشمنی خلق می کند . اگر او ولگردی است که از نقشه هایت تخطی می کند و اندرزت را روا نمی دارد و رفتارش در خانه ات رذیلانه است و بر ضد آنچه می گویی عصیان می کند و دهان خود را به گفتن خبیث ترین چیزها می گشاید و کاملا" خلاف تجربه اش مالک چیزی نیست ( یعنی نمی داند چه می گوید ) شما می باید او را از خود برانید، او ابدا" فرزند شما نیست . واقعا" از پشت تو زاده نشده است . می باید بر طبق گفته خودش او را یکباره به بردگی ببری . او همان کسی است که خدایان دقیقا" در رحم مادر، وی را نفرین کرده اند .

۱- کالبدشکافی قدرتمداری ( امیر نوشته نیکولو ماکیاولی )

مدت چهار قرن < ماکیاولیسم > در ذهن مردم دنیا مترادف با مفاهیم خباثت و ظلم و رذالت و خیانت بوده است . صاحب این مکتب یعنی نیکولو ماکیاولی مظهر یک سیاستمدار حسابگر وحیله باز و متظاهر و دورو و فاسدالاخلاق و عاری از هر گونه موازین شرافت و نمونه یک فرد کاملا بی وجدان شناخته شده که فلسفه اش این است که برای رسیدن به هدف تشبث به هر وسیله ای موجه می باشد. اعتقاد عموم براین است که عالی ترین نوع قانون از نظر ماکیاولی مقتضیات سیا سی است. در انگلستان قرن هفدهم < عمو نیک > لقب مشترک ماکیاولی و شیطان رجیم بود. آیا می توان از این متهم دفاع کرد یا جای آن است که وی را کمتر قابل سرزنش بدانیم؟ بحث اساسی امیر اینست که هر عملی که برای بهبود وضع کشور انجام گیرد قابل توجیه است و موازین اخلاقی حیات اجتماعی و زندگی خصوصی با هم متفاوت است. لذا طبق این نظریه سیاستمدار و مملکت دار می توانند برای منافع عمومی دست به هرگونه اقدام شدید و غیر عادلانه بزنند و به هر گونه حیله و فریبی متوسل شوند که در زندگی خصوصی نه تنها نفرت انگیز بلکه کاملا جرم شمرده می شود. در حقیقت ماکیاولی سیاست را از اخلاق جدا می سازد
نسخه های خطی کتاب امیر در زمان حیات ماکیاولی و بعد از او در میان مردم پخش گردید . انتشار آن در سال 1532 توسط پاپ کلمنت هفتم یعنی خویش نزدیک امیری که کتاب به وی تقدیم شده بود تصویب گردید.در مدت بیست و پنج سال این کتاب بیست و پنج بار طبع شد .سپس طوفانی برخاست : <شورای ترنت > دستور داد آثار ماکیاولی را نابود کنند در رم وی را متهم به کفر ساختند و نوشته هایش را در آنجا و سایر بلاد اروپا توقیف کردند.یسوعیان در آلمان شمایل کاه اندود او را سوزاندند و کاتولیک ها و پروتستان ها هما هنگ شدند و او را ترد کردند. در سال 1550 تمام آثار ماکیاولی در صورت اسامی کتابهای ممنوعه ثبت گردید و تا قبل از قرن نوزدهم وی برائت نسبی خود را باز نیافت . نهضت های انقلابی در آمریکا و فرانسه و آلمان و جاهای دیگر سبب توجه و تمایل مردم به جداکردن حکومت از کلیسا و درآوردن دولت به زیر قانون دنیوی شد . جهاد آزادی ایتالیا که در سال 1870 به اوج موفقیت خود رسیده بود از میهن دوست بزرگ خود یعنی ماکیاولی الهام می گرفت . داگلاس گرگوری در مقاله بسیار جامعی نشان می دهد که رهبر ملت ایتالیا یعنی کنت کاور با پیروی از دستورهای ماکیاولی توانست ایتالیا را متحد سازد ومهاجمینش را بیرون راند اگر وی راهی غیر از این پیموده بود جز با شکست و بدبختی با چیزی روبه رو نمی گشت. البته نمیتوان کتمان کرد که مستبدان و ظالمان هر دوره تاریخ پندها و دستورهای مفیدی در امیر یافته اند . صورت اسامی خوانندگان شایق این کتاب بسیار جالب است . امپراتور شارل پنجم و کاترین دومدیچی این اثر را بسیار تحسین می کردند . الیور کرامول یک نسخه از آن را بدست آورد و اصولش را در راه تقویت حکومت مشترک المنافع بریتانیا به کار برد . هانری سوم و هانری چهارم پادشاهان فرانسه هنگامی که مقتول شدند نسخه ای از این کتاب همراه داشتند . این کتاب به شاهزاده فردریک کبیر در پرداختن سیاست پروس کمک فراوان کرد . لویی چهاردهم از این کتاب چون بهترین شب کلاهش استفاده می کرد . یک نسخه کتاب که پر از یادداشت و اظهارنظر بود در کالسکه ناپلئون بناپارت هنگامی که در واترلو بود به دست آمد . نظریات ناپلئون سوم درباره حکومت کلا از این کتاب اقتباس شده . بیسمارک شاگرد وفادار مکتب ماکیاولی بود و آدولف هیتلر به قول خودش کتاب امیر را همیشه کنار بستر خود نگه می داشته تا همیشه منبع الهامات وی قرار گیرد . بنیتو موسولینی می گوید : به عقیده من کتاب امیر ماکیاولی عالی ترین راهنما برای هر سیاستمداری است . مکتب وی هنوز زنده است زیرا طی چهارصد سال هیچ تغییر ژرفی در اذهان آدمیان و یا در کردار ملت ها روی نداده است .از مقایسه دو کتاب رسالات و امیر خواننده به این نتیجه حیرت انگیز می رسد که ماکیاولی جمهوری خواهی مومن بوده علاقه ای به استبداد نداشته نوع مختلط حکومت سلطنتی و توده ای را بهترین نوع حکومت می دانسته و ایمان داشته که هیچ حکمرانی بدون پشتیبانی ملت خود در امان نیست . به عقیده وی با ثبات ترین دولت ها آن هایی هستند که بدست امیرانی اداره می شوند که محدودیت های قانون اساسی بر کارشان حکومت می کند . اکنون ماکیاولی یسوعیان وجود دارد که دشمن کلیسا است . ماکیاولی ملیون که منجی ایتالیای متحد است . ماکیاولی میلیتاریست ها که بوجود آورنده قشون ملی است . ماکیاولی فیلسوف ها که راه جدیدی در فلسفه یعنی فلسفه علمی گشوده و بالاخره ماکیاولی نویسندگان که آثارش را به خاطر سبک بارور و بیان دلیرانه اش می ستایند . وهمه این ماکیاولی ها به جای خود مشروعند
جای بحث و گفتگو نیست که هیچ کس قبل از کارل مارکس تاثیر انقلابی عظیمی را که ماکیاولی بر فلسفه سیاسی داشته نداشته است و بحق باید به وی لقب پدر و موجد < علم سیاست > را داد.


کتابهایی که دنیا را تغییر دادند 

رابرت بینگهام داونز

ما و غرب

دوست عزیزم دکتر محمد رضا صمیمی از برگن نروژ ایمیلی برایم فرستاد با عنوان شناخت ایرانیان از غرب قسمتهایی از پاسخ به وی را در اینجا آورده ام :  اکثریت قریب باتفاق این رجال گرامی که مصاحبه هاشان در رادیو زمانه است عده ای در گذشته و عده ای نیز اکنون سر در آخور ..... داشته و از برکات دلارهای نفتی این مرز و بوم ارتزاق می کنند . بهمین دلیل تحلیلها و برداشتها و انتقادات این جماعت همیشه از زاویه نگاه حکومتی بوده و نمی تواند صادقانه باشد  . من اساسا با مقوله غرب زدگی مرحوم جلال آل احمد موافق نیستم و مسائل دنیا را از منظر تقسیم بندیهای اینچنینی نمی بینم . اتفاقا مشکل ما دقیقا از آنجا پیدا میشود که ما نخواستیم هیچگاه مسائل دنیای غرب را آنچنان که هست ببینیم ما همیشه به مقتضای تحلیلهای حکومتی غرب را با نگرش توهم توطئه دیده ایم و از این زاویه قضاوت کرده ایم . فروید بحثی دارد در خصوص ضمیر نا خودآگاه و ضمیر خودآگاه . اگر این بحث را به حوزه علوم اجتماعی بسط دهیم به این نتیجه می رسیم که ضمیر ناخودآگاه ما با برنامه ریزیهای از پیش تعیین شده و خارج از عقل و منطق و استدلال ما را به تعاریف مشخصی می رساند که همواره متفاوت با شرایط زمانی و مکانی تکرار شده است . انسان زمانی می تواند نسبت به هر پدیده ای قضاوت درست داشته باشد که از سلطه این ضمیر ناخودآگاه خارج شود که این البته غیر ممکن است . فقط می توانیم قدری آن را تعدیل کنیم تا به نتایج بهتری خارج از تعصبات برسیم . به اعتقاد من ریشه گرفتاریهای ما از عدم شناخت کافی از تمدن غربیها و نیز عدم استفاده از تجربیات آنان است تا نحوه رفتار و عملکرد آنان .شاید ضمیر ناخودآگاه روشنفکران و سیاستمداران و مورخان ما مانع از آن شده است تا حقایق را آنگونه که هست بیان کنند . موضوع مهم دیگر اینکه ما همه شرق نیستیم بلکه ازنظر جغرافیایی هم تقریبا در نقطه تلاقی شرق و غرب حضور داریم .موقعی که دنیا را به دو تکه می کنیم و از منظر شرق به دنیای غرب نگاه می کنیم سهم و جایگاه شرق و جنوب شرق آسیا که اتفاقا دو سوم دنیا هستند در این داوری چیست؟ آیا آنان نیز چنین نگرش و تحلیلی را قبول دارند ؟ اگر مبنای ثبت وقایع را تاریخ 2500 ساله در نظر بگیریم ایران در سه مرحله مورد هجوم اساسی و بنیادی قرار گرفت که 2 مرحله آن شرقی است . اول حمله اسکندر مقدونی از غرب . دوم حمله اعراب از عربستان و سوم حمله مغولان از شرق . اگر واقع بینانه و صادقانه به این حملات و لشکر کشیها نظری داشته باشیم شاید به جرات بتوان گفت ایران کمترین زیان را از حمله اسکندر دیده است . معمولا انسانهای متمدن زمانی که به جایی حمله هم می کنند خسارات آن بسیار کمتر از حملات قبائل وحشی و بربر است . پس از حمله اسکندر که علت اصلی آن هم شاهان هخامنشی و بخصوص زیاده خواهی های شخص خشایارشاه است از سلسله های بازمانده از این حمله یعنی سلوکیان و اشکانیان تاثیری در فرهنگ و تمدن ایرانی نمی بینی . اما وقتی به حمله اعراب نظری می اندازیم ضمن فسخ فرهنگ و تمدن ایرانی رد پای خلفای عباسی و خاندان بنی امیه را هم اکنون در کوچه پس کوچه های هر شهر و روستا می بینیم  . به گواه تاریخ یونانیانی که به ایران آمدند می خواستند یو نانی بمانند . کوچ نشینان اسکندر خواستار آموزش شیوه زندگی یونانی در ایران بودند و پس از مرگ اسکندر راه بازگشت به وطن را در پیش گرفتند . زیرا احساس می کردند که از تمدن محروم شده اند . در ایرا ن مدرسه ورزشگاه و تئاتر ساختند .حتی دو جنگ جهانی اول و دوم ربطی به ایرانیان و شرقیها نداشت و کاملا غربی بود . چه جنگ اول که آغازگر آن اتریش - مجارستان و صربستان بودند و چه آتش دومی که هیتلر بپا کرد جملگی بین اروپائیهاو غربیها بود . آنقدر در این زمینه بلواهای بیهوده بپا شده که نمی دانند در جنگ حلوا خیرات نمی دهند . تمامی کشورهای دنیا بنوعی اعلام موضع کردند و حتی آمریکا که مایلها از مقر اصلی جنگ دور بود وارد جنگ شد و اعلام موضع کرد . در جنگ دوم طبق آمار بالغ بر 40 میلیون انسان کشته شد و شوروی فقط 20 میلیون کشته داد نسل یهود هم که بر اثر جریان هولوکاست رو به انقراض بود اما در ایران از بینی یک نفر خون هم نیامد . آنوقت می گوئیم غربیها ما را غارت کردند .یک مقایسه اجمالی خیلی واقعیات را برای ما روشن می کند . منشا حرکتهای انقلابی و دموکراسی خواهی و حقوق بشری در غرب به شکل امروزی بالغ بر 300 سال قدمت دارد . جنبش استقلال آمریکا و انقلاب کبیر فرانسه سر آمد آن هستند فقط همین 2 حرکت کافی است تا کلی تغییر در اروپا و غرب ایجاد شود . از درون انقلابات مردمی شرقیها شخصیتها و ظرفیتهایی مانند مائو ظهور می کنند . در چین بزرگترین کشور دنیا و شرق تنها حزب مجاز به فعالیت حزب کمونیست است و سایت های اینترنتی فیلتر هستند آنگاه نگاهی بیندازید به اعلامیه حقوق بشر فرانسه در قرن 18 . در آمریکا آرنولد شوارتزنگر اتریشی فرماندار کالیفرنیا میشود . در فرانسه زیدان الجزایری کاپیتان و پرچمدار تیم ملی فرانسه است . اوبامای آفریقایی کاندید دموکراتها برای ریاست جمهوری است آنوقت تصور کنید مثلا ژاپنی ها ظرفیت این را دارند که مثلا فرماندار توکیو یک آمریکایی الااصل باشد و یا کاندید ریاست جمهوری ایران یک مسلمان سنی . قابل ذکر اینکه ایرانیان عزیز از ابتدای استخراج نفت تا سال 57 نزدیک به 110 میلیارد دلار نفت فروختند . آنوقت محاسبه کنید سه سال اخیر را روزی ۵میلیون استخراج .                                                                               


در کوچه های حجاز برای نیمای موسیقی ایران ( مرتضی حنانه )

شهین حنانه 

 

صدای تو می آید 

صدای تو از پشت شیشه های خیال 

کاج های سبز  

گلهای سرخ  

جنگل ، کویر ، دریا ، کوه  

صدای تو می آید از دل هر ساز  

در کوچه های حجاز  

در کوچه های شور و چکاوک  

                          شهناز  

اینک صدای توست که بر پهنه جهان جاری ست  

باید گریست  

باید گریست  

و باور کرد هجرت گل را  

                  بر ارابه خزان غم انگیز  

و تشنگی باغ را باور کرد  

باید گریست  

باید گریست  

باشد که در کویر سبزه روید  

و آب از سر جهان پر آشوب بگذرد .

در جبهه غرب خبری نیست ( اریش ماریا رمارک )

خاطرات ماریار مارک سالهای حضور در جبهه های جنگ ایران و عراق (اسفند ماه سال ۱۳۶۱ الی آذر ماه سال ۱۳۶۳ ) را که مدت ۲۱ ماه در مناطق عملیاتی فکه و دهلران بعنوان سرباز حضور داشتم را برایم زنده کرد . از آ نجا که این خاطرات برایم بسیار ملموس و فضای آن بسیار آشنا آمد این خاطرات را به همه آنانی که برای وطن جنگیدند اما یک وجب از این خاک را مالک نبودند تقدیم می کنم . 

هیچ کس با آگاهی از وحشتناک ترین کابوسی که پیش رو داشت با شوق به سوی جبهه نشتافت ،و هیچ کس هم سربازانی را که به سوی میدانهای نبرد جنگ می رفتند با هلهله بدرقه نکرد ، چون آن چهار سال میان ۱۹۱۴ - ۱۹۱۸ سبعیتهای غیر بشری ای به خود دید که کسی نمی توانست عمق آن را تصور کند . اریش ماریا رمارک که حرفه اش نویسندگی بود بلافاصله بعد از شروع جنگ برای خدمت سربازی به ارتش امپراتوری آلمان پیوست . در سال ۱۹۲۷ کتابی با عنوان در جبهه غرب خبری نیست از او منتشر گردید که یکی از پر فروش ترین کتابهای بین المللی شد وی در آن کتاب مشاهده های خود را درباره گروه کوچکی از سربازان جوان مثل خودش به قلم آورد : 

در نیمه های شب بیدار می شویم ، زمین می غرد ، آتش شدید گلوله برما می بارد ، به گوشه های سنگر می خزیم...آرام آرام نور خاکستری رنگ به درون سنگر مقدم می چکد و جرقه های رنگ پریده نیز به درون رسوخ می کند . صبح دمیده است ، انفجار مینها با آتش توپخانه در هم می آمیزد، و این دیوانه ترین غرشها لرزه بر اندام همه می افکند، تمام منطقه ای که با آن به هوا می رود یکپارجه قبرستان می شود ... صدای تالاپ تالاپ خفیف گلوله های شیمیایی با صدای شترق گلوله های انفجاری ، با هم قاطی میشود ، بین انفجارها زنگی به صدا در می آید طبال و سنج کوب هشدار می دهند : گاز !... همین چند لحظه ای که برای ماسک زدن به صورت فرصت داریم به معنای حیات و ممات است . از خود می پرسیم ماسک محکم است؟ من ناله های وحشتناک را در بیمارستان به یاد دارم و دیده ام مجروحان شیمیایی در تمام روز با سرفه هایی که آنان را خفه می کند ، ریه های خود را لخته لخته به صورت گوشت سوخته از دهانشان بیرون می ریزند. 

کشتن یک شپش کار پر زحمتی است حال بگذریم که هر سرباز صدها شپش با خود دارد . جانوران ریز ، سخت جانند و کشتن مداوم آنها ناخن آدم را می ساید . یکی از ما به نام جادن در یک قوطی واکس را با قطعه ای سیم ، بالای ته شمعی آویزان کرده است . شپشها را دراین قوطی می اندازیم ، ترق! کشته می شوند . 

زیر قوسی از جای گلوله دراز می کشیم و زندگی مان را به نوسان زمان می سپاریم ، بخت بالای سرمان می چرخد . اگر سفیر گلوله به گوش برسد به داخل سنگر شیرجه می رویم ، نمی دانیم گلوله کجا می افتد . همین بخت و اقبال است که ما را بی تفاوت می کند . همین چند ماه پیش در سنگری نشسته بودم ورق بازی می کردم ، لحظه ای بعد برخاستم برای دیدن دوستم به سنگر دیگری رفتم ، موقع بازگشتن چیزی ندیدم یعنی سنگرمان با اصابت مستقیم گلوله ای منهدم شده بود ، به دومین سنگر برگشتم ، درست به موقع رسیدم و در گود کردن آن کمکی کردم . در فاصله آمد و رفت من ، همین سنگر زیر خاک مدفون شده بود . 

زمین قهوه ای رنگ ، این زمین پاره پاره و منفجر شده ، با اشعه ای چرب آلود زیر شعاع خورشید بود ، زمین جا یگاه دفن این دنیای افسرده و بی قرار ماشینی است ...که در درون ما رخنه کرده و روحمان را خرد نموده است ، روحهایی که خیال شکنجه آور زمین قهوه ای با خورشید چرب آلود و تشنج سربازان افتاده بر خاک را ، که در آنجا خفته بر خاکند ، تحمل می کند ...سربازانی که زخم دارند ناله کنان به ساقهایمان می چسبند و ما مجبور به جهیدن و دور شدن از آنان هستیم . احساس خود را نسبت به یکدیگر از دست داده ایم . وقتی نگاه کوتاهمان به هیئت دیگری از انسان می افتد بسختی می توانیم خود را کنترل کنیم . ما احساس نداریم ، مرده هایی هستیم که با نیرنگ و قدری هم با جادوگری هولناک هنوز سرپاییم تا بدویم و یکدیگر را بکشیم .

 

کتابهایی که دنیا را تغییر دادند

رابرت بینگهام داونز 

از زندگی کتابهای زیادی می توان پدید آورد و از کتابها فقط کمی خیلی کم زندگی بدست می آید. 

                                                                                 < فرانتس کافکا >

 

عامه را اعتقاد بر این است که کتاب شیء بی جان و بی آزار است که در قفسه کتابخانه ها جای می گیرد و هر وقت کسی خواست به سراغش می رود و آن را ورق می زند و می خواند و بعد سر جایش می گذارد . به گفته دیگر همیشه برای کتاب نقش منفی قائلند . از این رو محتویات کتاب را همیشه نقطه مقابل عمل و تجربه دانسته اند و مثلا گفته اند که افکار این شخص خیالی و کتابی است و ربطی به مشکلات زندگی روزانه ندارد .  

اما تاریخ نشان میدهد که کتاب نه تنها بی اثر و بی آزار نیست بلکه غالبا نیروی پر حرکت و پر زوری است که گاه مسیر حیات بشری را بکلی تغییر می دهد . حقیقت این است که در هر کتاب قدرت انفجار بی پایانی نهفته است، حال اگر این قدرت و نیرو زیان بخش است ، مسئله دیگری است ، نکته اینجا است که این صفحات بی جان سفید رنگ ، که خطوطی بر آن نقش شده توانا است براین که زندگی بشر را بخوبی یا بدی دگرگون سازد . بیهوده نیست که حکومت های استبدادی قبل از هر چیز به تحریم کتب < ضاله > می پردازند و کسانی که دم از رهبری و پیشوایی قوم می زنند کتابهایی را که سد راه منافع خود می یابند می سوزانند و از بین می برند. 

کتا ب بهترین دوست ، گرامی ترین همنشین و خطرناک ترین دشمن است . چه بسا جنبش های بزرگ اجتماعی و سیاسی که با انتشار کتابی آغاز گردیده اند و یا به کمک کتابی متبلور شده و سپس سریع تر از پیش اشاعه یافته اند . نمایان ساختن قدرت کتاب هدفی است که رابرت داونز ، نویسنده امریکایی در کتاب حاضر دنبال می کند و ضمن آن به بررسی ۱۶ کتاب < دگرگون کننده >تاریخ از امیر ماکیاولی گرفته تا تئوری نسبیت اینشتاین می پردازد. 

در پایان سخن باید افزود که آنچه در این شانزده کتاب مشترک است و آنها را به هم نزدیک می سازد این واقعیت است که زمان آماده پذیرش آنها بود . به گفته دیگر ، راز پیروزی جملگی این کتابها در این است که هر یک ندایی و پیامی در خود نهفته است که اوضاع زمانه امکان می داد طنین انداز شود و میلیونها نفر را مسحور خود سازد . بدیهی است که این نفوذ دامنه دار گاهی سودمند و زمانی زیان بخش بوده است . اما نباید فراموش کرد که قصد موءلف این نبوده که شایستگی و یا ارزش معنوی این کتابها را مورد قضاوت قرار دهد بلکه می خواسته نشان دهد که کتاب وسیله بسیار موثر و نیرومندی است که هم می تواند ابزار آبادی و بهتری و هم حربه مهلک و مخرب باشد . 

 

۱- امیر ( شهریار )                                            نیکولو ماکیاولی  

 

۲- عقل سلیم                                                    تامس پین

 

۳- ثروت ملل                                                     آدام اسمیت

 

۴- اصل جمعیت                                               تامس مالتوس

 

۵- نافرمانی اجتماعی                                      هنری دیوید تورو

 

۶- کلبه عموتم                                                هریت بیچراستو

 

۷- سرمایه                                                        کارل مارکس

 

۸- تاثیر و نفوذ قدرت دریایی در تاریخ        آلفرد ماهان 

 

۹- مرکز ثقل جغرافیایی تاریخ              سر هلفورد میکندر 

 

۱۰- نبرد من                                   آدولف هیتلر 

 

۱۱- گردش افلاک آسمانی                نیکولاوس کوپرنیک 

 

۱۲- حرکات قلب                             ویلیام هاروی 

 

۱۳- اصول ریاضی                            سرآیزاک نیوتن 

 

۱۴- اصل انواع                                چارلز داروین 

 

۱۵- خواب گزاری                             زیگموند فروید 

 

۱۶- تئوری های خاص و عام نسبیت    آلبرت اینشتاین

سورتمه

سورتمه نوعی وسیله نقلیه بدون چرخ است که بیشتر در مناطق سردسیر به وسیله سگ ، اسب و یا گوزن شمالی بر روی برف کشیده می شود . این وسیله از دوران باستان به کار میرفته و در سطوح پوشیده از برف و یخ که حرکت وسیله چرخدار به کندی صورت می گرفته است. سورتمه با داشتن تیغه از جنس چوب ، استخوان و بعدها فلز به جای چرخ ، از اصطحکاک کمتری برخوردار و بدینسان کشیدن آن آسانتر بوده است . از این وسیله هنوز هم برای نقل و انتقال در نواحی لاپ لند ، بوکون (شمال غرب کانادا )، آلاسکا و توندرای آسیا استفاده می شود و در مکانهای دیگر بیشتر برای تفریح و سرگرمی بکار می رود.مردم از سراسر جهان هر ساله در ماه مارس برای مسابقات سخت و بزرگ سورتمه رانی با سگهای سورتمه ران از انکوریج تا نوم در حدود بین ۱۸۲۵ تا ۱۸۷۰ کیلومتر به آلاسکا سفر می کنند. 

بابا نوئل با نوعی سورتمه که چندین گوزن شمالی آن را می کشند به شهرهای مختلف می رود ، سورتمه ای که قابل پرواز است .

سرود پنجم

از حسن حسینی 

دی شیخ با چراغ ... 

و من امروز 

در جستجوی چراغی برآمده ام 

تا در پرتوی سخاوت روشنگرش 

                  تماشایی تازه را  

                  از سر گیرم 

دی شیخ با چراغ... 

ومن امروز با داغی در دل 

سراغ از چراغ می گیرم 

             باغی از انسان 

             پیش چشمانم 

                   شاخ و برگ گسترده است .

 

                                    

 

 

 

 

اعلامیه حقوق بشر و شهروندی ۱۷۸۹ <فرانسه>

۱- همه افراد بشر مساوی به دنیا می آیند و آزاد می مانند و حقوق برابر دارند... 

۲- هدف هر پیوند سیاسی حفظ حقوق طبیعی و لاینفک انسان است ، این حقوق عبارت است از برخورداری از آزادی و دارایی و امنیت و مقاومت در برابر سرکوب . 

۳-اساساملت سرچشمه تمام حاکمیت است ، هیچ گروه و هیچ فردی نمی تواند اعمال قدرت کند مگر اینکه بروشنی از ملت ناشی شده باشد . 

۴- آزادی شامل قدرت انجام هر کاری است که به دیگران زیان نرساند،بدین ترتیب محدودیت برخورداری از حقوق طبیعی فقط تا آنجاست که استفاده سایر اعضای جامعه در بهره وری از همان حقوق را تضمین کند ، این محدودیت توسط قانون معین می شود . 

۵- قانون حق دارد فقط اعمالی را منع کند که به جامعه زیان وارد می سازد . کسی نباید مانع انجام آنچه شود که قانون منع نکرده و نباید کسی را مجبور به انجام کاری کرد که مجاز نشده است. 

۶- قانون بیان اراده عمومی است...تمام شهروندان در برابر آن مساوی هستند و به طور برابر حق دسترسی به مشاغل ، موقعیتها و فرصتهای عمومی را برابر با تواناییهای خود بدون تمایز ،به استثنای فضایل و استعداد دارند . 

۷- هیچ کس را نمی توان متهم کرد مگر در مواردی که قانون معین کرده ونحوه آن را نیز تجویز نموده باشد. 

۸- هیچ کس را نمی توان به خاطر عقیده و حتی مذهب وادار به سکوت کرد مشروط بر آنکه تظاهر به آن موجب اختلال در نظم عمومی و قانونی نشود . 

۹- تبادل آزاد عقاید و افکار یکی از گرانبهاترین حقوق انسان است . در نتیجه هر شهروند آزادانه حق گفتن و نوشتن و چاپ کردن دارد منوط به قبول مسئولیت در برابر سوءاستفاده از آزادیهایی که قانون تصریح کرده است . 

۱۰- برای نگهداری قوای عمومی و اجابت هزینه های دولت ، تعیین مالیات عمومی لازم است ، تعیین میزان مساوی آن برای تمام شهروندان به نسبت امکاناتشان ضرورت دارد . 

۱۱- چون مالکیت مقدس و حق لاینفک انسان است ، هیچ کس را نمی توان از این حق محروم کرد مگر آنکه الزام عمومی و قانونی بصراحت آن را مشروط به رعایت عدالت و پرداخت غرامت کند.