تقدیم به همه ی دوستان در غربت
غربت که خسته ات می کند ، تمام دلت می شود برگشتن !
پرپر می زنی برای سرزمینت ، برای شنیدن همهمه ی انبوه واج های زبان مادری ، برای ازدحام بازار ، برای پنج دری هایی که دیگر کم کمک باید در حافظه ی کتاب های قدیمی پیدایشان کرد .
غربت که خسته ات می کند ، تمام تنت می شود رد نگاه هایی که روزی بدرقه ات کرده اند . دلت می شود آوار چشم هایی که انگار منتظرت باشند . دوباره می شوی سفر ، اما این بار رنگ خوب بازگشت از چشم هایت جاری است .
تا ساعتی دیگر در ایران خواهی نشست . . . بوی جانماز مادر می آید ، بوی سبزی های باغچه ای که آن روزها عشق پدر بود ، بوی کباب و ریحان ، بوی سنگک های شاطر عباس .
تردید نگاهت را از پنجره به ابرهای زیر پا می دوزی ، دوباره آشوب می شوی و دلت می شود آوار چشم هایی که شاید منتظرت باشند . . .
در آن سال ها اسماعیل خویی برخیزش خشمی گواهی می دهد که دوزخ را ویران خواهد کرد: “دیر یا زود\خشمی از دوزخ خواهد گفت:\”آتش”.
نادر نادر پور اما، از آوازهای کهنه دلزده است: ”در زیر آفتاب، صدایی نیست... غیر از صدای رهگذرانی که گاهگاه،\تصنیف کهنهای را در کوچههای شهر\با این دو بیت ناقص آغاز می کنند:\آه ای امید غایب!\آیا زمان آمدنت نیست”؟
محمود مشرف آزاد تهرانی به تداوم سیاهیها شهادت می دهد؛ به بیپناهیی کودکانی که خوابهایشان خالی است: ”عروسکها را در شب تاراج کردهاند\... در شهر چهرهها را در خواب کردهاند”.
حمید مصدق به محمود مشرف آزاد تهرانی از زبان قطرههای باران پاسخ میدهد: ”و گوش کن که دیگر در شب\دیگرسکوت نیست\این صدای باران است”.
محمدرضا شفیعیکدکنی در کنار حمید مصدق میایستد: ”امروز\از کدورت تاریک ابرها در چشم بامدادان\فالی گرفتهام\پیغام روشنایی باران”.
فریدون مشیری به پیشبینیی کدکنی اعتقادی ندارد: ”کاش میشد از میان این ستارگان کور\سوی کهکشان دیگری فرار کرد”.
فروغ فرخزاد در طالع جهان نقش برابری میبیند: ”کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی میآید\و سفره میاندازد\ونان را قسمت میکند”.
خسرو گلسرخی طراوت جنگل را دست نیاز دراز میکند: ”جنگل\ای کتاب شعر درختی\با آن حروف سبز مخملیت بنویس\بر چشمهای ابر بر فراز،\مزارع متروک:\باران\باران”.
احمد شاملو اندوه ازپایافتادهگان را مینالد:”از مهتابی\به کوچه تاریک\خم میشوم\و به جای همه نومیدان\میگریم”.
منصور اوجی از این همهتناقض خسته است:”در دیاری که\یکی از شور میگوید، یکی از پرد ة بیداد\...\میشود آیا کسانی یافت\راهشان یکراه\فکرشان یکجور\جادههای دوستیشان از کجی بس دور”؟
اسماعیل شاهرودی در هنگامهی حضور یأسها و شکستها چشم آرزو فرو نبست: ”تنها من مانده ام\و چله نشینی یأسها و شکستها\...خرابه این تنهایی را امّا\به جای خواهم گذارد\...و خواهم پیمود\تنگه وحشتزایی را\که در فاصله اکنون\و دنیای فرداست”.
محمد زهری از مرگ امیدها خبر داد؛ از مرگ مردی که تاوان دلبستگیهای بیسرانجاماش را پرداخته بود: “آن مرد خوش باور که با هر گریه، می گریید و با هر خنده، میخندید\...\ نومیدواری دشنه در قلبش فروبرده است\اینک به زیر سایة غم، مرده است”.
احمد شاملو که تسلیم یکسره به یأس را خوش نمی داشت، گاه خسته می سرود که: ”دست بردار، ز تو در عجبم\به در بسته چه می کوبی سر”. گاه پنجره رو به دریا می گشود که: ”چله نشسته قُرق به ساحل اگر چند\با دل بیمار من عجب امیدی است”. گاه سلاح برای روز موعود دورِ سر میچرخاند که:”دخترانِ شرم\ شبنم\ افتادگی\رمه \... بین شما کدام\صیقل می دهید\سلاح آبایی را\برای\روز\انتقام”؟ گاه روز سبز را بشارت می داد که: ”روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد\و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت”.
مهدی اخوانثالث امّا، نه روز دیگری را انتظار میکشید و نه چون یک شاهد بیطرف به شب مینگریست. او فتوا می داد که خاک جهان را جز سیاهی رنگ دیگری بر پیشانی نیست؛ هر چند که گاه عاصی از ستمِ کمرشکن، اسکندری طلب میکرد و گاه خستهخاطردوست را به سفری بیفرجام فرا میخواند.
منبع : وبلاگ م امید
از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:
1-ثروت، بدون زحمت
2-لذت، بدون وجدان
3-دانش، بدون شخصیت
4-تجارت، بدون اخلاق
5-علم، بدون انسانیت
6-عبادت، بدون ایثار
۷ - سیاست بدون شرافت
این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه اش داد.
نظر : محمد رضا صمیمی
هشدار چند دهه پیش گاندیMohandas K. Gandhi در برابر آنچه که او هفت گناه اجتماعی نامید : سیاست بدون شرافت ، ثروت بدون کار ، تجارت بدون اخلاقیات ، لذت بدون وجدان ، دانش بدون شخصیت ، علم بدون انسانیت و پرستش بدون فداکاری.
این قسمتی از متن یک کتاب درسی در نروژ است. بچه ها را با این اصول آماده زندگی آینده می کنند. کاش ما هم بتوانیم
Flere tiår siden, Mohandas K. Gandhi advart mot det han kalte de syv sosiale synder: politikk uten prinsippet rikdom uten arbeid, handel uten moral, glede, uten samvittighet, utdanning uten karakter, vitenskap uten menneskelighet, og tilbedelse uten offer.