سیروس نوذری
-
ایمیل ارسالی دکتر محمد رضا صمیمی
هارولد لاسول (1978- 1902)، متفکر سیاسی، برای شخصیت دموکراتیک چهار ویژهگی قایل است: نخست، بازبودن و اجتماعیبودن در نتیجهی روابط گسترده با دیگران؛ دوم، ترجیح ارزشها و نیازهایی که مورد توجه و طلب دیگران نیز هست؛ سوم، اعتماد به نیکسرشتی بنیادی انسانها همراه با اعتماد به نفس؛ و چهارم، رسوخ این سه ویژهگی به ناخودآگاه فرد. ( نقل از حسین بشیریه: درسهای دموکراسی برای همه / 1380)
- بهوجودآمدن چنان شخصیتی، که از بودن ِ با دیگران لذت ببرد و این بودن را ضروری بداند، ارزشهای دیگران را ارج بگذارد و حتا بر ارزشهای فردی ِ خویش ترجیح دهد، همهی انسانها را ذاتن خوب بداند و به آنها اعتمادکند، بیگمان، تنها در جامعهای ممکن است که آن "دیگران" هم قواعد ِ بودن ِ با هم را بدانند و پیرویکنند، بدانند که "آندیگری" هم حق ِ داشتن ِ ارزشهای فردیاش را دارد، و نهایتن، آنها هم خوبی ِ "آندیگری" را بخواهند؛ و این، ممکن نخواهدبود مگر در "جامعهای دموکراتیک". پس شخصیت دموکراتیک و جامعهی دموکراتیک، علت و معلول ِ هماند: مثل مرغ و تخممرغاش، یا مثل تخممرغ و مرغاش.
- اگر به طبقهبندی ِ هریس ( - 1913) (وضعیت آخر / ترجمه: اسماعیل فصیح) معتقد باشیم، همهی انسانها در چهار وضعیت رفتاری نسبت به دیگران قرار میگیرند:الف – من "خوب" نیستم – شما "خوب" هستید
ب --- من "خوب" نیستم – شما "خوب" نیستید
ج --- من "خوب" هستم – شما "خوب" نیستید
د --- من "خوب" هستم – شما "خوب" هستید
بدیهی است که شخصیت دموکراتیک مورد نظر لاسول، دارندهی همان وضعیت آخر است: همه خوباند: از جمله "دیگری"!
- اما لابد شنیدهاید که لورنز، زیستشناش و اتولوژیست برجسته، معتقد است که در کنار سه سائق اساسی ِ انسانی (یعنی غذاخوردن، تولید مثل و فرار)، کشش بسیار مهم دیگری هم انسان را راه میبرد و آن "پرخاشگری" است. (لسلی استونسن/ ترجمه: بهرام محسنپور). یعنی غریزهی ماندگار تهاجم به "دیگری"، برای توسعهدادن ِ هرچه بیشتر فضای زیستی ِ خود، که در نتیجهی آن، تنها افراد قویتر میتوانند باقی بمانند. یعنی همان تنازع برای بقا. لورنز، تهاجم را اولن غریزی ِ بشر میداند ( یعنی در ذات بشر سرشته و نمیتوان از شرش راحت شد) و ثانین به تبع ِ همین ذاتیبودن، نابودکردن آن را نابودی ِ بشر میداند.
- همین کنراد لورنز اما، معتقد است که نوعی ژست ِ سازش در حیوانات وجود دارد که حیوان ضعیف و شکستخورده، بهوسیلهی آن میتواند جان و موجودیتش را حفظ کند و مثال درخشانی میآورد: سگی که در نزاع زخمی میشود، گردن مجروحش را به نحوی که سگ پیروز "بفهمد"، کاملن در اختیار آروارهی او میگذارد و همین عمل موجب میشود که در سگ پیروز، نوعی مکانیسم بازدارندهگی بهکار بیفتد و او نتواند دیگر بهطور کشندهای، سگ شکستخورده را گاز بگیرد! (همان مرجع)
- پس حتا در دموکراتیکترین جوامع نیز، افراد پیروز و افراد شکستخورده وجود خواهندداشت، چرا که تنازع ِ انسانی ابدی است، و البته که هر تنازعی بالاخره، یکسره میشود. مهم آن است که بتوانیم "نوع" تنازعات را تغییر و "ارتقاء" دهیم: یعنی از تنازع قبیلهای به تنازع ِ مدنی برسیم. این پروسهی عظیم، قطعن زمانبر و جانفرسا و تاریخساز خواهدبود، همانطور که جهان ِ غرب چندین سده است که آن را آغاز کرده و ناگزیر، به شیوهای تجربی تا اینجا آمدهاست.
- قصد من اما، اینها نیست.
- قصد من حتا، اشاره به جهان "واقعی" ِ خودمان هم نیست، که اعتراف میکنم چندان نمیفهمماش، و اعتراف میکنم که پیوندهایم با آن بسیار سست، یکسویه و حتا ناگزیرانه است، و اعتراف میکنم که اغلب آرزو داشتهام که در یکی دو سدهی پیش و در سرزمینی دورتر از اینجا بهدنیا آمدهبودم؛ یعنی که سخت عقبام. اشارهام به همین دنیای مجازی ِ کمسال ِ پیش ِ رویمان است: فضای اینترنت.
- اینترنت را سخت دوست دارم، نه تنها به خاطر آنکه جهان را حیرتآورانه دم ِ دست آورده، مرزها را درنوردیده، قدرتهای پوشالی را رسوا و تحقیرکرده، صداهای پشت دیوار و زیر زمین را به گوشها رسانده، انسانها را به هم و "انسان" را به خودش شناسانده و ... و ... اینترنت را دوست دارم، از آنرو که در عین ِ پیونددادن ِ بیحد و مرز ِ انسانها به هم، شریفترین مطلوبِ انسان ِ خلّاق را، محجوبانه، ارج نهادهاست: یعنی "تنهایی" را. یعنی، من در عین توانایی ارتباط با هر که بخواهم و بخواهد، میتوانم "تنهایی"ام را همچنان حفظ کنم، "خلوت"ام را، "انزوا"یم را.
هیچ اثر خلّاق ِ هنری، جز در شرایط ِ امن ِ "خلوت" ِ فردی، خلق نمیتواند شُد، و اگر خلوت و تنهایی نمیبود، هیچ شاهکار هنری هم نمیبود. اینترنت، همه ستایش ِ این تنهایی است؛ یعنیکه تو، بیکه ناچار باشی حتا برای مهمترین یا کمترین کارها و نیازها، "بیرون" بروی و "بیرون" بشوی، میتوانی "انجام"شان دهی و در همان حال، خلوتات را هم "حفظ" کنی.
آنچه در یکی دو سه چهار پنج شش هفت هفتهی اخیر، در خانههای مجازی ِ چند نفر از همسایههای خودم دیدم، به یاد "لاسول" و "لورنز"ام انداخت؛ که برخی میپندارند که اینترنت، در عین ِ بزرگداشتِ تنهایی، چه سلاح ِ دم ِ دست و ارزانی است برای نابودکردن "خلوت" ِ دیگران. اینکه جهان ِ ایرانی ِ اینترنت، چهقدر کوچک است یا بزرگ، تاثیری در کوچکی یا بزرگی ِ بزه ِ تجاوز به "خلوت" دیگران ندارد. آن "پرخاشگری" که لورنز میگوید، به بدویترین شکلاش، در دنیای مجازی ِ من و تو نمود یافتهاست.
همانطور که لورنز میگوید، نفس ِ این پرخاش، پذیرفتنی است. ما آدمهای مجازی هم آدم هستیم! و با هم و بر هم میرزمیم. گاه احساس میکنیم که جایمان را آدم مجازی دیگری تنگ کرده، و برای اینکه بمانیم، باید هم او را بتارانیم و هم در اندیشهی بهدستآوردن جای بیشتری باشیم. اما اغلب، و دقیقن همینجا اشتباه میکنیم: دنیای "نامحدود" مجازی را با دنیای "کوچک"ِ واقعی ِ ایرانیمان، یکی میگیریم.
نمیخواهم شرح ِ ماجرا کنم و یکسر، میروم سر ِ نقطهی آخر. ما بالاخره، مثل همهی آموزههای نوینی که خود در آفریدنشان سهیم نبودهایم و تنها از ثمراتاشان خورده و لمباندهایم، به زور ِ زمان، یاد خواهیمگرفت که در دنیای مجازی اینترنت، جا برای کسی تنگ نیست، و کسی جای کسی را تنگ نمیکند. رقابت ِ اینترنتی، تنازع برای بقا نیست، چرا که در اینترنت نه چیزی نابود میشود و نه چیزی باقی میماند. با معیارهای قبیلهای، نمیتوان رخدادهای اینترنتی را سنجید. برای فهم ِ قواعد بازی جهانی ِ اینترنت، باید از تنازع قبیلهای به تنازع مدنی ارتقاء یابیم.
آن آدم مجازی ِ مقابل تو، که من باشم، میتواند در یک روز صدها وبلاگ برای خود ثبت کند و در همهشان بنویسد و با یک ایمیل ناقابل، همهی خودهای وبلاگیاش را به بیشمار گیرندهگان ِ مشهور و نامشهور ِ ایمیلدار، بشناساند. در این نبرد، خاکریزها بیشمارند، و بدتر از آن، نادیدنیاند. من، برای نابودکردن تو، بینهایت مسلحام؛ امّا... تو هم هستی! در نبردی که میتوان با بیشمار سلاح، دیگری را زد؛ و دیگری میتواند با بیشمار زره، حفظ ِ خود کند و با بیشمار سلاح تو را بزند تا تو هم با بیشمار زره حفظ خود کنی و با بیشمار سلاح او را بزنی تا او هم با بیشمار زره... پس، نبردی در کار نیست! اصلن، اینجا دیگر، هر نبردی بیمعنی است.
میخواهم بگویم که ما، حتا اگر بخواهیم، نمیتوانیم "خلوت" ِ آن دیگری را نابود کنیم؛ نمیتوانیم "او" را نابود کنیم؛ چرا که او و "خلوت"اش، هر "زمان" که خودش بخواهد، و به هر "شکل" که خودش بخواهد، و هر "جا" که خودش بخواهد، "وجود" دارند یا ندارند. به عبارت دیگر، سعی در نابودکردن و تاراندن "دیگری" ِ مجازی، تنها عرض خود بردن و خود را رسواساختن است، نوعی سوتیدادن ِ مجازی است، نوعی اظهار بیسوادی است، نوعی بلدنبودن بازی است.
کسی من را به گذاشتن نام "دیگری" در لینکدانیام، ناچار نکردهاست، همانطور که عکس این قضیه هم صادق است. بودن ِ یک نام در لینکدانی من، تنها و تنها به این معنی است که من، معمولن، یا اغلب، یا کم و بیش، یا حتا سالی یکبار، نوشتههای آن "نام" را میخوانم و با گذاشتن ِ نام او در لینکدانیام، میخواهم "راحتتر"، بخوانماش. پس، من میتوانم لینک بدترین دشمنانم را هم در سایتم داشته باشم، چون میخواهم نوشتههای آنان را هم بخوانم. کسی که نوشتههای دشمن (فرضی یا واقعی!) را نمیخواند، بیگمان، محکوم به شکست در مقابل اوست! همانطور که خواندن نوشتههای "دوستان" هم به همان اندازه ضروری است.
کسی که پا به میدان ِ اینترنت میگذارد، خواهناخواه، دموکراسی را پذیرفتهاست: یعنی پذیرفته که نقدشود، پذیرفته که "دیگری" با او برابر است، پذیرفته که "انتخاب" نشود، پذیرفته که مورد سوال واقعشود، و پذیرفته که در مقابل ِ نام و شکل و محتوای موقت یا دائماش، پاسخگو باشد؛ و البته، در برابر هر یک از "پذیرفته"های بالا، او حق دفاع، حق پاسخگویی، و حتا حق اختیارکردن ِ نام و شکل و محتوایی دیگر را هم دارد.
ژیل پلازی، در مقدمهی کتاب رمزهای زندهجان (ترجمهی جلال ستاری) میگوید: هر کس، لایق ِ همان "تصویر"هایی است که دارد؛ و "رمز"، از آن ِ کسی است که بهدستش می آورد. و کمتر از صد سال پیش، توماس مان گفته بود: پایه و مبنای هر انسانیّتی، احترام به "راز" ِ آدمی است.
"راز"های دیگران را پاس بداریم و محترم بدانیم؛ تا انسان باشیم، و بتوانیم در لذّت کشف ِ "رمز"های انسانی آنها شریک شویم. راستی، چه کسی میتواند یکی دو تصویر ِ مدام ِ خیالهایش را آشکار کند و از شرم، سکوت نکند؟
سلام
از خوندن مطالبتون لذت بردم... اطلاعات مفیدی هست
بازم میام... به منم سر بزنین باعث افتخاره
یا علی
سلام . اسم سیروس نوذری در بالای صفحه چه ارتباطی با متن داره ؟
سیروس نوذری نویسنده مطلب ارسالی است .
سلام خوبی
ازت خبری نیست
می دونم مشغولی و لی برای اینکه خواننده هایت رو
داشته باشی بهتره هر چند وقت یک بار چیزی بنویسی
با امید موفقیت
به لحاظ کاری درگیرم ولی باز هم سعی می کنم . چشم
سلام
لذت بردم مرسی.