سورتمه

قدیر شعیبی

سورتمه

قدیر شعیبی

بانویی که عاشق بود

 عشق مرا روحی تازه بخشیده

روحی متلاطم اگر چه برهنه

غوطه ور در تب و تاب پر التهاب وصل

بر لبانم لبخندی می درخشد راز آگین

که تنها تو معنایش را می دانی

و هیچ کس جز تو راز شبانگاهی مرا

کشف نکرده است ، هیچ کس جز تو

آنا اخماتووا بلند بالا و باریک ، پریده رنگ و شکیل ، با چشمانی گود رفته و محزون و چهره ای فکور فراموش نشدنی است ، عاشقانه های او بیش از هر شاعر زن اروپایی دیگری در کشورهای روسی زبان زیر لب زمزمه می شود . این تنها شعر های آخماتووا نیست که او را بدل به فراموش نشدنی ترین زن روسیه می کند ، زندگی عجیب و پیچیده اش ، زنی که همیشه تنها بود ، هر چند که هر لحظه عاشق ، زندگی پر از فراز و نشیب های عجیب و غریب او پر از غم های بزرگ و پر از لحظه هایی که به خاطر مرگ و شکنجه عزیزانش در شکنجه گاه های گولاک اش می ریخت و تنهاتر می شد . او در مصیبت بارترین روزهایی که تاریخ بشری طعم آن را چشیده زندگی کرد ، عاشق شد و در تنهایی مرد .

او زنی است که همیشه مردان بزرگی در کنارش زندگی کرده اند ، روزهایی که هیچ کس « مودیلیا نی » را در پاریس نمی شناخت ، او دلداده آنا اخماتووا بود ، برای آنا گل می خرید و از سر بی پولی آنا را به نشستن روی نیمکت های پارک دعوت می کرد ، اما او تنها مردی نبود که به زنی همچون آنا آخماتووا دل باخت . ماجرای دلدادگی آنا آخماتووا و آیزیا برلین بعدها آنقدر دردناک بود که بسیاری آن را به افسانه تشبیه می کردند . آیزیا برلین سری به روسیه زد و در یک دیدار اتفاقی رویاروی زنی قرار گرفت که دیگر هرگز از خیالخانه ذهن او بیرون نرفت . سالها بعد وقتی دیگر آنا موی سیاهی روی سرش باقی نمانده بود برای دریافت جایزه ای راهی لندن شد و در آنجا رویاروی برلین قرار گرفت ، آیزیا برلین در خاطراتش آن لحظه را چنین نقل می کند : « وقتی او را دیدم در مقابلش سر خم کردم و این کاری سنجیده بود چرا که بانوی شاعر چهره ای چونان شهبانوی تراژدی ها داشت ، آرام با سری زیبا و نجیب و سیمایی کم و بیش جدی که تجلی اندوهی عظیم بود.»

آنا هرگز مردان مهربانی در زندگی نداشت . شوهر اولش گومیلف به او وفادار نبود ، دومی شیلیکو بود و زمانی که آنا شعر می گفت می خواست آنا را دیگر نبیند ، زیرا که حضور زنی چنین قدرتمند او را می هراساند و یونین هم که مورخ و استاد دانشگاه بود مردی سلطه جو بود و مدام می خواست اقتدار مرد خانه را به رخ همسر رنج دیده اش بکشد و آنا با صدایی محزون می گفت :

« بی بال و پر و رام  / در خانه ات می زیم . »

زندگی آنا آخماتووا نمونه کاملی از زندگی در دورانی است که نویسندگان و شاعران به خاطر نوشته ها یشان تیرباران یا به اردوگاه های اجباری فرستاده می شدند . او با غم و تنهایی و غرور زندگی کرد . آنا اخماتووا معتقد بود شعر واسطه بیان حقایق تلخ نیز هست و همین حقایق تلخ سبب شدند تا در سال های 1923 تا 1940 انتشار شعرهای او ممنوع و خودش هم از شورای نویسندگان شوروی اخراج شود . زندگی او پراست از حوادث روزگاری که هر لحظه اش بعدها دستمایه یک رمان قطور بود .  

سرگذشت آنا اخماتووا 

امیلی امرایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد