سورتمه

قدیر شعیبی

سورتمه

قدیر شعیبی

نفس باد صبا

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شدارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داداین تطاول که کشید از غم هجران بلبلگر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیرای دل ار عشرت امروز به فردا فکنیماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشیدگل عزیز است غنیمت شمریدش صحبتمطربا مجلس انس است غزل خوان و سرودحافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجودعالم پیر دگرباره جوان خواهد شدچشم نرگس به شقایق نگران خواهد شدتا سراپرده گل نعره زنان خواهد شدمجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شدمایه نقد بقا را که ضمان خواهد شداز نظر تا شب عید رمضان خواهد شدکه به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شدچند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شدقدمی نه به وداعش که روان خواهد شد
   حافظ

رابطه ی تغییر زبان و تحولات اجتماعی

سرعت تغییر زبان نشانه ی تحولات اجتماعی است . یعنی هر قدر که در جامعه تحولات بیشتر باشد ، زبان بیشتر تغییر می کند . اگر ما هنوز شاهنامه را می فهمیم معنی اش این است که در ظرف هزار سال ، تحولات اجتماعی خیلی کم بوده است . خیش یا گاو آهن را می فهمیم برای این است که در دهات ما هنوز همان جوری کار می کنند که هزار سال پیش . ولی در زبان انگلیسی با اینکه از زمان شکسپیر حدود چهارصد سال بیشتر نمی گذرد باید نوشته های او را برای دانشجوی انگلیسی توضیح بدهید و تفسیر کنید . این هیچ افتخاری نیست که بگوییم ما زبان اجدادمان را می فهمیم چون معنی اش این است که مثل اجدادمان زندگی می کنیم . صحبت خوبی و بدی نیست ، موضوع تشریح یک وضعیت است . تحولات زبان با تحولات اجتماعی سخت در ارتباط است .  

 

از مصاحبه ی محمد رضا باطنی با بخارا

باید وقت گذراند

باید وقت گذراند

این خودش یک کار است

باید وقت گذراند

این کار یک غول است

آه !

از صبح تا شب هیچ کاری نمیکنم

هیچ کاری

آه ! چه چیز مسخره ای

از صبح تا شب

از شب تا صبح

همین یک کار را انجام می دهم

هیچ کار !

هیچ کاری نمیکنم

من لیاقت و شایستگی داشتم

آه ! چه داستان غمگینی

میتوانستم همه چیز داشته باشم

آری

آنچه را که میخواستم

اگر واقعا میخواستم

میداشتم

اما دلم هیچ چیز نمیخواهد

هیچ چیز .

 ژاک پره ور 

ترجمه : سحر کریمی مهر                          

علم دیالکتیک

گفته اند که بزرگترین اختراع افلاطون این بود که فحش را اختراع کرد ! چه ، تا آنروز که این گردش زبان یعنی فحش ، اختراع نشده بود _ دوتن که به هم می رسیدند اگر نسبت به هم خشمگین بودند _ همدیگر را می کشتند . اما از آن روز که فحش اختراع شد ، کشتارها کم شد ، زیرا انجام مقصود ، بدون توسل سنگ و شمشیر _ به یک صورتی امکان پذیر گشت _ و دیگر به قول امروزی ها ، حذف فیزیکی تقلیل یافت .

                                        

                                                        * * * * *

پنجاه سال پیش روزی که جنگ جهانی تمام شد و نمایندگان دهها کشور بزرگ در سانفرانسیسکو جمع شدند و طرح دنیای بعد از جنگ را ریختند ، یکی از موارد بحث آنان این بود که چه باید کرد تا جنگ سوم جهانی پیدا نشود ؟ آرا مختلف مطرح شد : اینکه وضع اقتصاد مردم منظم شود ، اینکه اختلاف طبقاتی کم شود ، اینکه سلاح کمتر تولید شود ، اینکه معامله اسلحه راکد بماند ، اینکه مرزبندی ها صورت مناسبتری داشته باشد و دهها پیشنهاد دیگر . . .

اما پیشنهاد مهم و قابل اعتنایی که داده شد ، این بود که بایستی کاری کرد که دولت ها و ملت ها _ خصوصا _ با یکدیگر آشنایی بیشتری پیدا کنند و فرهنگها همدیگر را بشناسند ، و اگر شناسایی به حد متعارف برسد احتمالا وقوع جنگ بسیار خفیف تر خواهد بود ، و همین پیشنهاد بود که باعث ایجاد سازمانی شد به نام یونسکو U.N.E.S.C.O  که از حرف اول چند کلمه فرنگی تشکیل می شود ، و معنای آن کلمات عبارت از << سازمان فرهنگی و تربیتی ملی >> است _ مرکز این سازمان در پاریس قرار داده شد و سالهاست که نمایندگان فرهنگی کشورها در آن جا به کار می پردازند _ بگذریم از این که بسیاری از نمایندگان در واقع نماینده فرهنگ کشور خودشان نیستند و بعضی از آنها با فرهنگ خود گاهی یک حالت بیگانگی هم دارند _ با همه اینها ، سازمان از کوشش خود باز نایستاده و در راه تعارف ملت ها بسیار فعالیت دارد . این تعارف باعث خواهد شد که طرفین همدیگر را بهتر بشناسند ، و آن گاه به حقوق یکدیگر کمتر تجاوز کنند . آن کس که در خیابان با دیدن یک ناملایم ، رگهای گردن قوی می کند و به خشم بر دیگری می پرد در واقع کمتر آشنایی به روحیات و احوال حریف دارد .

                                                         * * * * *

گویا آبراهام لینکلن گفته است : << روشن کردن یک شمع ، بهتر از هزار دشنام در تاریکی است >> . آن داستان روستایی مولانا که در تاریکی پشت و پهلوی حیوانی را می مالید که گاوش را خورده بود و به جای گاو نشسته بود _ و او نمی دانست که با یک شیر سر و کار دارد _ در واقع پایه اصلی همین عبارت لینکلن است . وقتی چراغ معرفت باشد احتمال شناسایی بیشتر است . تنها عدم شناخت مثلا فرهنگ مغولی یا چینی و فرهنگ اسلامی یا مسیحی و فرهنگ سیاه یا سفید و فرهنگ عشایری یا کشاورزی نیست که مورث گرفتاریها و گاهی جنگها در تاریخ است ، حتی دو همسایه یا دو همشهری ممکن است این کمبود شناخت را داشته باشد .

                                                         * * * * *

حکایتی شامل مثال ما : یک وقتی در کرمان رئیس اداره ای تازه از تهران آمده بود _ روزگاری که آب کرمان لوله کشی نشده بود و معمولا از چاه آب می کشیدند و حوض را پر می کردند . باری ، آن آقای رئیس یک خدمتکار کرمانی داشت که در کمال صداقت ، همه کارها را انجام می داد . یک روز خانم _ که اصلا تهرانی بود و با لهجه و زبان و عادت کرمانی ها آشنایی کمتری داشت _ در آشپزخانه مشغول دم کردن پلو بود ، به خدمتکار کرمانی خود گفت : برو و آبکش را بیار . خدمتکار از آشپزخانه خارج شد ، مدتی طول کشید و نیامد و خانم حوصله اش سر رفته بود و بدتر از همه برنج ها را که جوشانده بود خراب می شدند _ در آبکش آب سرد روی برنج بریزند که ترد شود و قد بکشد _ هر چه فریاد زد و خدمتکار را صدا کرد جوابی نشنید ، تا یک وقت متوجه شد خدمتکار با یک آدم درشت هیکل که یک دلو و ریسمان نیز در دست داشت از در خانه وارد شد .

خانم که عصبانی شده بود فریاد زد : آبکش چه شد ؟ خدمتکار به لهجه کرمانی فورا جواب داد : خانم به هیکلش نگاه نکنید ، صد تایی دو تومن بیشتر نمیگیره ، کت حوض را هم می لچونه ، دولش هم بزرگه !

فکر می کنم میزان خشم و تحیر خانم را متوجه شده باشید . مطلب این است که آب حوض آن روز تمام شده بود و می بایست آن را پر کنند . برای کشیدن آب از چاه ، کسانی می آمدند و از چا ه های کرمان آب می کشیدند و حوض را پر می کردند . البته خانم آن ظرف معروف آبکش را خواسته بود که کرمانی ها به آن << ترش پالا >> و بعضی چلو صافی می گویند . بدتر از آن اینکه دلو را هم دول ( بر وزن پول ) می گویند و غیر کرمانی ها متوجه می شوند که این کلمه در تهران به چه معناست . و دیگر بدتر از همه این که تکرار می کرد : خانم ، دولش هم بزرگه !

                                                        * * * * *   

مقصود این است که شناخت فرهنگ ها تنها با گفتگو امکان پذیر است و گفتگو که اروپائیها آن را دیالوگ Dialogue  می گویند ، چیزی نیست جز آشنا شدن طبایع مختلف با یکدیگر ، و این آشنایی طبعا خبلی زود سازگاری و تولرانس  Tolerance را در پی می آورد .

                                                        * * * * *                                             

یک حرفی دارد ژنرال دوگل ، که کمال حکمت در آن نهفته است ، او می گوید << ما باید ، صدای مردم را که مثل زمزمه دریا ساکت ولی پر طنین است بشنویم >> . این مرد واقعا صدای جامعه را _ که در عین بی صدایی بسیار پر صداست _ شنید ، و آن روزی بود که کارتیه لاتن و دانشجویان سیته یونیور سیتر به او گفتند : با وجود افتخارات قدیم که برای ما آورده ای و ما را از چنگ نازی ها خلاص کرده ای و حتی در جواب امریکائیها نه گفته ای ، با همه اینها ، امروز در جواب تو : نه می گوئیم . و این نه را بعدا به صورت یک رفراندوم بزرگ به او گفتند . چنان می نماید که او قبلا طنین این << نه >> را شنیده بود . لاجرم دست و بال خود را از کاخ الیزه جمع کرد و به خانه کوچک خود در << کلمبی له دوزاگلیز >> رفت و آنجا منزوی شد و به خاطره نویسی مشغول شد تا درگذشت .

                                                        * * * * *                     

اینکه ناپلئون گفته است : <<تاریخ چیزی نیست جز دروغ های مورد اتفاق همه >> ! و اینکه نرون ، وقتی که می خواست کتاب هرودوت را برایش بخوانند ، می گفت : بیاورید دروغگوی مرا . هردو ، دلیل براین است که این دو تن تاریخ را نمی شناختند ، و چون نمی شناختند و بدان اعتقادی نداشتند ، هر دو بهای گران این نادانی خود را پرداختند .

کابوس تاریخ ، به صورت سایه هایی ، قدم به قدم این ها را دنبال می کند ، سایه هایی که در بیداری زمان ناپیدا شده اند .

                                                       * * * * *                         

گزیده ای از کتاب << شهر نی سواران >> 

دکتر باستانی پاریزی

به رنگ آسمان

تقدیم به همه ی دوستان در غربت 

   

غربت که خسته ات می کند ، تمام دلت می شود برگشتن ! 

پرپر می زنی برای سرزمینت ، برای شنیدن همهمه ی انبوه واج های زبان مادری ، برای ازدحام بازار ، برای پنج دری هایی که دیگر کم کمک باید در حافظه ی کتاب های قدیمی پیدایشان کرد .  

غربت که خسته ات می کند ، تمام تنت می شود رد نگاه هایی که روزی بدرقه ات کرده اند . دلت می شود آوار چشم هایی که انگار منتظرت باشند . دوباره می شوی سفر ، اما این بار رنگ خوب بازگشت از چشم هایت جاری است . 

تا ساعتی دیگر در ایران خواهی نشست . . . بوی جانماز مادر می آید ، بوی سبزی های باغچه ای که آن روزها عشق پدر بود ، بوی کباب و ریحان ، بوی سنگک های شاطر عباس . 

تردید نگاهت را از پنجره به ابرهای زیر پا می دوزی ، دوباره آشوب می شوی و دلت می شود آوار چشم هایی که شاید منتظرت باشند . . .

برزخی میان جست و جوی چشم انداز و دلی پر از اندوه های پایا

در آن سال ها اسماعیل خویی برخیزش‌ خشمی گواهی می دهد که دوزخ را ویران خواهد کرد: ‍“دیر یا زود\خشمی از دوزخ خواهد گفت:\”آتش”.  

نادر نادر پور اما، از آوازهای کهنه دل‌زده است: ”در زیر آفتاب، صدایی نیست... غیر از صدای رهگذرانی که گاهگاه،\تصنیف کهنه‌ای را در کوچه‌های شهر\با این دو بیت ناقص‌ آغاز می کنند:\آه ای امید غایب!\آیا زمان آمدنت نیست”؟  

محمود مشرف آزاد تهرانی به تداوم سیاهی‌ها شهادت می دهد؛ به بی‌پناهی‌ی کودکانی که خواب‌هایشان خالی است: ”عروسک‌ها را در شب تاراج کرده‌اند\... در شهر چهره‌ها را در خواب کرده‌اند”.  

حمید مصدق به محمود مشرف آزاد تهرانی از زبان قطره‌های باران پاسخ می‌دهد: ”و گوش‌ کن که دیگر در شب\دیگرسکوت نیست\این صدای باران است”.  

محمدرضا شفیعی‌کدکنی در کنار حمید مصدق می‌ایستد: ”امروز\از کدورت تاریک ابر‌ها در چشم بامدادان\فالی گرفته‌ام\پیغام روشنایی باران”. 

 فریدون مشیری به پیش‌بینی‌ی کدکنی اعتقادی ندارد: ”کاش‌ می‌شد از میان این ستارگان کور\سوی کهکشان دیگری فرار کرد”.  

فروغ فرخزاد در طالع جهان نقش‌ برابری می‌بیند: ”کسی از آسمان توپخانه در شب آتش‌ بازی می‌آید\و سفره می‌اندازد\ونان را قسمت می‌کند”.  

خسرو گلسرخی طراوت جنگل را دست نیاز دراز می‌کند: ”جنگل\ای کتاب شعر درختی\با آن حروف سبز مخملیت بنویس‌\بر چشم‌های ابر بر فراز،\مزارع متروک:\باران\باران”. 

 احمد شاملو اندوه از‌پای‌افتاده‌گان را می‌نالد:”از مهتابی\به کوچه تاریک\خم می‌شوم\و به جای همه نومیدان\می‌گریم”.  

منصور اوجی از این همه‌‌تناقض‌ خسته است:”در دیاری که\یکی از شور می‌گوید، یکی از پرد ة بیداد\...\می‌شود آیا کسانی یافت\راهشان یکراه\فکرشان یکجور\جاده‌های دوستیشان از کجی بس‌ دور”؟

 اسماعیل شاهرودی در هنگامه‌ی حضور یأس‌ها و شکست‌ها چشم آرزو فرو نبست: ”تنها من مانده ام\و چله نشینی یأسها و شکستها\...خرابه این تنهایی را امّا\به جای خواهم گذارد\...و خواهم پیمود\تنگه وحشتزایی را\که در فاصله اکنون\و دنیای فرداست”.  

محمد زهری از مرگ امیدها خبر داد؛ از مرگ مردی که تاوان دل‌بستگی‌های بی‌سرانجام‌اش‌ را پرداخته بود: ‍“آن مرد خوش‌ باور که با هر گریه، می گریید و با هر خنده، می­خندید\...\ نومیدواری دشنه در قلبش‌ فروبرده است\اینک به زیر سایة غم، مرده است”.  

احمد شاملو که تسلیم یک‌سره به یأس‌ را خوش‌ نمی داشت، گاه خسته می سرود که: ”دست بردار، ز تو در عجبم\به در بسته چه می کوبی سر”. گاه پنجره رو به دریا می گشود که: ”چله نشسته قُرق به ساحل اگر چند\با دل بیمار من عجب امیدی است”. گاه سلاح برای روز موعود دورِ سر می‌چرخاند که:”دخترانِ شرم\ شبنم\ افتادگی\رمه \... بین شما کدام\صیقل می دهید\سلاح آبایی را\برای\روز\انتقام”؟ گاه روز سبز را بشارت می داد که: ”روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد\و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت”. 

 مهدی اخوان‌ثالث امّا، نه روز دیگری را انتظار می‌کشید و نه چون یک شاهد بی‌طرف به شب می‌نگریست. او فتوا می داد که خاک جهان را جز سیاهی رنگ دیگری بر پیشانی نیست؛ هر چند که گاه عاصی از ستمِ کمرشکن، اسکندری طلب می‌کرد و گاه خسته‌خاطر‌‌دوست را به سفری بی‌فرجام فرا می‌خواند.

منبع : وبلاگ م امید

هفت مورد از نظر گاندی

از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:

1-ثروت، بدون زحمت
2-لذت، بدون وجدان
3-دانش، بدون شخصیت
4-تجارت، بدون اخلاق
5-علم، بدون انسانیت
6-عبادت، بدون ایثار  

۷ - سیاست بدون شرافت 

این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه اش داد.

 

نظر : محمد رضا صمیمی 

 هشدار  چند دهه پیش گاندیMohandas K. Gandhi در برابر آنچه که او هفت گناه اجتماعی نامید : سیاست بدون شرافت ، ثروت بدون کار ، تجارت بدون اخلاقیات ، لذت بدون وجدان ، دانش  بدون شخصیت ، علم بدون انسانیت و پرستش بدون فداکاری.
این قسمتی از متن یک کتاب درسی در نروژ است. بچه ها را با این اصول آماده زندگی آینده می کنند. کاش ما هم بتوانیم
Flere tiår siden, Mohandas K. Gandhi advart mot det han kalte de syv sosiale synder: politikk uten prinsippet rikdom uten arbeid, handel uten moral, glede, uten samvittighet, utdanning uten karakter, vitenskap uten menneskelighet, og tilbedelse uten offer.

دریغ

به خود گفتم از عمــــر رفته چه ماند ؟               دل خستــــه لــرزید و گفتا دریغ ! 

به دل گفتم از عشق چیزیت هست ؟               بگفتا که هست آری ، امـا دریغ ! 

بلــــــــــی از من و عمــــــــــــر ناپایدار                نمانده ست بــــــر جای الا دریغ !  

شب و روزهـــــــا و مــــه و سال هــــا                گذشتنــــد و مـاندند بر جـا دریغ !  

رسیدند هـــــــر روز و شب با فسوس                گذشتند هـر سال و مـه با دریغ ! 

رسیدند و گفتم فسوســـــا فسوس !                گذشتند و گفتم دریغـــــــا دریغ !

 

مظاهر مصفا

 

ایران خورشید تمدن جهان

کشوری کهن با هزاران سال پیشینه، با ملتی سرد و گرم چشیده، با مردمی رنج بیش و کم دوران برده، آشنا به زیر و بم آهنگ تاریخ. چنین کشوری را نمی توان نادیده گرفت، گذشته اش را ناشنوده نمی توان گذاشت و دفتر روزگارانش را نانوشته نمی توان رها کرد؛ کشوری که در بیش از نیمی از عمر خویش کوس سروری زده، لاجرم از رشک بداندیشان، دستبرد متجاوزان و تاراج آزمندان در امان نمی ماند. از روزگار و از مردمان بدکردار چشم زخم بسیار می بیند و راه پایندگی اش سخت پرفراز و نشیب می شود. 

 

بیژن تلیانی

برای که ؟

در جنگ یونان و خشایارشا _ که شاه قریب نیم میلیون سرباز ایرانی را از مردم ماوراءالنهر تا مدیترانه ، به سرزمین کوچک یونان کشاند _ در تنگه ترموپیل ( گذرگاه داغ ) ، سیصد تن از مردم اسپارت ، به سرداری لئونیداس ، با اینکه می توانستند دره را رها کنند و بگریزند ، معذلک ماندند و همه کشته شدند ، و بعدها بر قبر دسته جمعی آنها نوشته شد : << ای رهگذر ، به لاسدمونی ها بگو که ما در اینجا خوابیده ایم تا به قوانین آن وفادار باشیم . >>

چند سال پیش ، من و ایرج افشار با اتومبیل از تنگه مخوف ترموپیل گذشتیم و در پیچاپیچ آن تنگه ، در خاک افتادن ده ها و صدها و هزارها سرباز پارسی در خیال من مجسم می شد ، و سطور تاریخ رژه می رفت ، آنجا که داریوش در کتیبه مزار خود نوشته بود : اگر فکر کنی که چند بود آن کشورهایی که داریوش شاه داشت : پیکرها را ببین که تخت را می برند ، آنگاه خواهی دانست که نیزه پارسی دور رفته . . . آنگاه بر تو معلوم می شود که مرد پارسی خیلی دور از پارس جنگ کرده است .

این ابیات را همانجا گفته ام :

در ترموپیل ، زخمی آتن ، به خون نوشت :

                                             من از برای خاک وطن کشته می شوم

پیکان ز رگ کشید برون ، پارسی و ، گفت :

                                             من هم بدون گور و کفن ، کشته می شوم

اما یکی نگوید ، کاین سوی << مرمره >>

                                             معلوم هست بهر که من کشته می شوم ؟

 

محمد ابراهیم باستانی پاریزی

از روزهای کودکی

از روزهای کودکیم ،

هنوز با من طنینی همراه است ،

طنینی ،

که روزگاری به رستگاری و شادی نو

بی نوای آن ، زندگی بسی دشوار می ،

آنجا که سحر او سکوت پیشه کند ،

ترس و تیرگی را ،

در پیرامون خویش می بینم .

اما هر باره در پرتو رنجی که به خود هموار می کنم ،

طنین شیرین رستگاری و شادی به نوا در می آید ،

که از قیل و قال هیچ درد و گناهی خاموش نمی شود .

ای عشق ،

با نوای نور در خانه من نوا سر کن !

و چشمان آبی ات را هرگز فرو مبند !

زیرا جز این ، جهان تابش شوق انگیز خود را از دست می دهد ،

ستاره از پی ستاره ای فرو می افتد ،

و من ، تنها می مانم .

 

هرمان هسه

ترجمه ی دکتر علی غضنفری

۵ ـ فرد بر ضد دولت ( نافرمانی اجتماعی نوشته ی هنری دیوید تورو )

<< ظالم ترین حکومت جز به رضای مردمی که بر آنها فرمان می راند و حاکم ستمگر رضایت آنان را غالبا به زور تحصیل می کند ، قادر به ادامه ی حیات نیست >> .                     گاندی

نام هنری دیوید تورو ، یک تماشاگر تیزبین طبیعت و یک دلداده تنهایی و دشت و دمن و یک دوستدار حیات ساده و یک شاعر و عارف مسلک و استاد نثر انگلیسی را در نظر مجسم می سازد .

 از تورو کمتر به عنوان نویسنده چند بیانیه ی بسیار افراطی که در تاریخ امریکا کم نظیر است ، سخن به میان آمده و نیز به گفته ی یکی از نویسندگان شرح حال وی ، کمتر به عنوان بیان کننده ی << آرا و عقاید ی کاملا صریح و بی پرده ، که تاکنون در امریکا درباره ی مقاومت بر زبان قلم آمده >> از او یاد شده است . تورو از این گفته ی تامس جفرسون که << بهترین دولت آن است که کمتر حکومت کند >> پا فراتر نهاده ، نتیجه گرفته است که : << بهترین دولت آن است که به هیچ رو حکومت نکند .

   این کلمات معرف رساله ی معروف تورو به نام << نافرمانی اجتماعی >> است که نخستین بار در نشریه ای گمنام و کم دوام یعنی ماهنامه << دفتر زیبایی شناسی >> متعلق به الیزابت پی بادی در ماه مه سال 1849 نشر شد . عنوان اصلی کتاب که مقاومت در برابر حکومت کشوری بود ، بعدها به نام درباره ی وظیفه ی نافرمانی اجتماعی و یا به اختصار نافرمانی اجتماعی تغییر عنوان داد . بار اول که این اثر انتشار یافت توجه عده ی قلیلی را جلب کرد و خوانندگان آن معدود بودند ولی در صد سال بعد کتاب تورو را هزاران نفر خوانده بودند و نوشته ی او در حیات میلیون ها انسان اثر بخشیده بود .

تورو فرزند پدر و مادری فرانسوی و اسکاتلندی بود که به سال 1817 در کنکورد ، واقع در استان ماساچوستس ، پا به جهان نهاد و در محیط ملایم و آمیخته به محافظه کاری خانواده ی فقیر و شریف رشد و نمو کرد . چهار سالی که تورو در دانشگاه هاروارد گذرانید در زندگانی او دوران شاخص و بر جسته ای به شمار نمی رود ، گر چه همان ایام نیز بارقه ی وجود طاغی آتی به چشم می خورد و آن این حقیقت بود که وی هنگامی که به کلیسای دانشگاه می رفت کت سبز به بر می کرد << زیرا قوانین و اصول ، پوشیدن کت سیاه را ایجاب می کرد >> وی اوقات فراوانی را در کتابخانه ی دانشگاه گذرانید و دو معلم عالی قدر یعنی ادوارد . تی . چینگ و جونزوری شوق نویسندگی را در او بر انگیختند .

نسخه چاپی نافرمانی اجتماعی ، که اصل آن در 1848 به صورت خطابه ای نوشته شده بود ، سال بعد نشر شد . جنگ امریکا و مکزیک در 1846 – 1847 تازه پایان یافته بود و برده داری  مسئله حادی به شمار می رفت . << قانون بردگان فراری >> که خشم و آزردگی خاص تورو را بر می انگیخت ، بزودی به مرحله ی اجرا می رسید . این مسائل به اضافه ی نبرد او علیه مالیات سرانه ، الهام بخش نافرمانی اجتماعی بود .

تورو که ذاتا همه چیز بود جز سیاستمدار ، معتقد شد که زمان بررسی ماهیت دولت و فرمانروایی آن فرا رسیده است . رابطه ی فرد با دولت و رابطه ی دولت با فرد چگونه باید باشد ؟ از مطالعه و تعمق در این پرسش ها بود که فلسفه تورو درباره ی استقلال فردی و مقام انسان در جامعه پدید آمد .

تورو می نویسد : << بهترین حکومت ، جز وسیله ی نیل افراد به هدف ها و مقاصد خود چیزدیگری نیست ، لیکن اکثر حکومت ها گاه مانع رسیدن افراد به هدف ها و مقاصد خویش اند .

تورو بلافاصله پس از آن که موضوع << عدم >> حکومت را مطرح می کند ، تشخیص می دهد که انسان هنوز به مرحله ی کمال نرسیده است تا امحاء کامل حکومت ممکن و میسر باشد ، از این رو نظریه ی خویش را تعدیل می کند و می گوید : << من به نام فردی که تابع حکومت است و می خواهد درباره مطالب امکان پذیر و عملی سخن گوید ، بر خلاف آن ها که خود را هواخواه هیچ حکومتی نمی دانند ، خواستار این نیستم که حکومت بی درنگ برافتد و هیچ حکومتی وجود نداشته باشد بلکه خواستا ر آنم که بی درنگ حکومت بهتری پدید آید . بگذارید هر انسانی اعلام نماید که چگونه حکومتی مورد احترام اوست و همین کار گامی برای به دست آوردن آن خواهد بود . >>

تورو هرگز معتقد نیست که فرد تابع حکومت  << در برابر قانونگذار از وجدان خویش چشم پوشد و دست بردارد . . . نخست می بلیستی انسان باشیم و سپس اتباع حکومت . این پسندیده نیست که برای قانون به اندازه ی حق و عدل ایجاد احترام کنیم . >>

تورو نافرمانی اجتماعی را با بیان مفهومی که از << حکومت کامل >> دارد و با تاکید مجدد و گویای عقیده و ایمان خویش درباره ی عظمت و ارزش و اهمیت فرد پایان می بخشد :

<< قدرت حکومت می بایستی مورد تائید و رضایت تابعین حکومت باشد . حکومت ، جز آنچه من به او می دهم ، حقی بی غش و خالی از نقص درباره ی من و دارایی من ندارد . پیشرفت و تکامل حکومت به رژیم دموکراسی ، پیشرفت و ترقی به سوی احترام واقعی فرد است . . . آیا رژیم دموکراسی ، آن چنان که ما آن را می شناسیم ، آخرین بهبود ممکن در وضع حکومت است ؟ آیا امکان ندارد که گام دیگری به سوی شناختن و تحکیم حقوق انسان برداریم ؟ تا دولت فرد را به عنوان یک نیروی عالی و مستقل ، نیرویی که همه ی قدرت و قوه ی دولت ناشی از او است ، نشناسد و با وی رفتاری شایسته و در خور مقام انسان نداشته باشد ، هرگز ملتی واقعا آزاد و روشنفکر پدید نخواهد آمد . من از این اندیشه لذت می برم که بالاخره دولتی پدید آید که بتواند نسبت به همه ی انسان ها دادگر باشد و در باره ی فرد با احترامی که در خور یک انسان است رفتار کند و حتی اگر گروهی که همه ی وظایف انسانیت خویش را انجام داده اند بخواهند دور از دولت زندگی کنند و با دولت کاری نداشته باشند و نخواهند در حیطه ی فرمانروایی دولت باشند ، آنان را مخل آسایش خود نداند . دولتی که این چنین میوه ای ببار می آورد و همین که << رسید >> بخواهد آن را در اختیار انسان ها گذارد ، راه را برای ایجاد دولتی کاملتر و ممتازتر خواهد گشود .

تاثیر نافرمانی اجتماعی در زمان خود تورو بی اهمیت بود . در نوشته های معاصران تورو تقریبا هیچ اشاره ای به اثر او نمی توان یافت . با در پیش بودن جنگ های داخلی امریکا ، که کمتر از ده سال بعد به وقوع پیوست ، گمان می رفت که رساله ی وی قبول عام بیابد و غوغایی به پا کند . اما ظاهرا کتاب تورو در زیر خروارها نوشته ی << ضد بردگی >> مدفون شد و تا قرن بعد گمنام و تقریبا از یاد رفته باقی ماند .

اکنون به آفریقای جنوبی و هندوستان می رویم .

به سال 1907 نسخه ای از نافرمانی اجتماعی به دست یک حقوقدان هندی موسوم به موهانداس کارامچاند گاندی افتاد که همان وقت درباره ی ارزش مقاومت منفی به منزله ی سلاحی ، که ملت بتواند در راه دفاع از خویش بکار برد ، به فکر پرداخته بود . در این جا شرح ماجرا را که مهاتما گاندی بیست و دو سال بعد برای هنری سالت ، یکی از زندگی نویسان اولیه ی تورو ، بیان کرده است می آوریم :

گمان می کنم نخستین آشنایی من با نوشته های تورو در 1907 یا اندکی بعد بود ، همان زمانی که من سخت دست به کار مبارزه ی مقاومت منفی بودم . یکی از دوستانم رساله ی نافرمانی اجتماعی را برایم فرستاد . این اثر تاثیر عمیقی در من نمود . تکه ای از آن را برای خوانندگان روزنامه ی << عقاید و افکار هندیهای آفریقای جنوبی >> ، که در آن زمان منتشر می کردم ، ترجمه کردم و در بخش انگلیسی نشریه ی مزبور تکه های زیادی از آن را نقل کردم . رساله ی تورو چنان قانع کننده و صادق و صمیمی بود که احساس کردم لازم است مطالب بیشتری درباره ی تورو بدانم و به کتابی که شما راجع به زندگانی او نوشته اید و به کتاب والدن تورو و رساله های دیگری که کوچکتر بود برخوردم . همه ی آن ها را با لذت فراوان خواندم و از همه ی آن ها استفاده بردم .

گاندی که از اصطلاح << مقاومت منفی >> ناراضی بود ولی به جای آن اصطلاح شایسته ای نمی یافت ، بی درنگ اصطلاح نافرمانی اجتماعی را برای توصیف نهضت خود پسندید . وی معتقد گردید نافرمانی اجتماعی اصلی را بیان می کند که به معنای ثبات و استواری فاقد قهر و غلبه است و معنای فداکاری و از خودگذشتگی در راه حق و عدل را دارد – یعنی همان شیوه ی سیاسی که کاملا با فلسفه ی گاندی تطابق دارد . نافرمانی اجتماعی در دست مهاتماگاندی به صورت کتاب دینی اصل مقاومت منفی درآمد . گاندی برای پیروان هندوی خویش واژه ی << ساتیاگراها >> را وضع کرد که معادل << نافرمانی اجتماعی >> و مرکب از دو وازه ی سانسکریت و به معنای << قدرت روح >> و یا << نیرویی است که زاییده ی عشق و حقیقت و عدم قهر و غلبه >> می باشد .

تورو تمرکز قدرت را در فرد یا دولت ، به هر شکل و صورت ، مردود می شمرد .  

 

کتاب هایی که دنیا را تغییر دادند 

رابرت بینگهام داونز

شعور انسان در محکمه

گالیله‌ئو گالیله‌ئی (متولد ۱۵۶۴ در پیزای ایتالیا) از پیروان اسلوب تازه در شناخت علمی بود، متکی بر مشاهده و تجربۀ عینی، و مستقل از آرای ذهنی پیشین.

گالیله در کاوش‌های خود تنها به موازین عقلی معتقد بود. او به جای پیروی از احکام و آرای پیشین، به روش علمی (بر پایه‌ی مشاهده و تجربۀ مستقیم) گرایش داشت. روش او آن بود که هر قضیه‌ای را نخست بر پایه‌ی مشاهدات روزمره به رشته‌ای از مسائل ساده تجزیه می‌کرد، سپس آنها را مطابق توضیحات ساده‌ی ریاضی و منطقی حل می‌کرد، و سرانجام به استنتاج کلی می‌رسید.

گالیله در دانشگاه پیزا استاد ستاره‌شناسی بود. او با مطالعات خود به نتیجه رسید که آنچه نیکلاس کوپرنیک به صورت تئوریک مطرح کرده بود، دال بر حرکت زمین به دور خورشید، حقیقت دارد. او به ویژه پس از انتقال به دانشگاه شهر پادوا، با شور و شوق بیشتری به دفاع از این دیدگاه پرداخت . 

کلیسای کاتولیک به مرکزیت زمین معتقد بود، و به پیروی از متن "سفر آفرینش" تورات (عهد قدیم) قرن‌ها آموزش داده بود که خداوند نخست زمین را آفرید و سپس عرش و سماوات (خورشید و ستارگان) را پیرامون آن به حرکت در آورد.

ارباب کلیسا از گالیله خواستند از عقاید تازه دست بردارد و تنها نظریات مورد قبول کلیسا را آموزش دهد، اما گالیله به هشدار‌های ارباب کلیسا وقعی نگذاشت، تا آنکه رسما "برای ادای توضیحات" به رم احضار شد. محکمۀ تفتیش عقاید (انکیزیسیون) که به پرونده‌ی گالیله رسیدگی کرد او را کافر شناخت. 

حکم دادگاه تفتیش عقاید

حکمی که دادگاه به گالیله ابلاغ کرد، در متون گوناگون متفاوت است، و درونمایه‌ی آن بدین قرار است:

«عالیجنابان کاردینال‌های محکمۀ تفتیش عقاید در ۲۲ ژوئن ۱۶۳۳ آرای خود را به ترتیب زیر اعلام می‌کنند:

نخست آن که نظرگاهی که خورشید را ثابت و مرکز جهان می‌داند، از دیدگاه فلسفی انحرافی و کفرآمیز است، زیرا نص صریح کتاب مقدس را نقض می‌کند. دیگر آن که این نظرگاه که زمین مرکز جهان نیست، بلکه با حرکتی دائمی به دور خورشید می‌چرخد، با ایمان دینی مغایرت دارد.

با تائیدات حضرت عیسی مسیح و مادر مقدس مریم عذرا، حکم نهایی خود را چنین اعلام می‌کنیم: گالیله، شما از سوی این مرجع مقدس مظنون به کفر هستید، زیرا به عقایدی متوسل شده‌اید که با متون مقدس منافات دارد. شما به این اعتقاد باطل رسیده‌اید که خورشید ثابت است و زمین از مشرق به سوی مغرب حرکت می‌کند، یا این که زمین در مرکز کائنات قرار ندارد.

چگونه بندگان خداوند می‌توانند به نظری معتقد باشند که با احکام مقدس آسمانی در تضاد است؟ هرجا نظریه‌ای با احکام الهی مغایر باشد، لاجرم باید در آن نظرات تردید کرد و شائبۀ کفر و فساد را از آنها زدود.... گالیله، شما از فیض الهی محروم شده و به اشد مجازات محکوم می‌شوید.»

هفت کاردینال ارشد بر حکم تکفیر گالیله مهر تائید زدند.

 اعترافات گالیله

گالیله در برابر دادگاه متنی را قرائت کرد که برای تبرئۀ خود از پیش آماده کرده بود. او در برابر دادگاه چنین گفت:

«من، گالیله‌ئو گالیله‌ئی، فرزند وینچنزو، اهل فلورانس، در سن هفتاد سالگی، در این دادگاه معدلت حاضر شده، در برابر شما قضات محکمۀ تفتیش زانو می‌زنم، بر کتاب مقدس که اینک در برابر من است، دست می‌گذارم و سوگند یاد می‌کنم که همواره به این کتاب، یکایک تعالیم و نصایح و مواعظ آن اعتقاد داشته و به لطف خداوند در آینده نیز اعتقاد خواهم داشت.

با هدایت عالیجنابان و طلب مغفرت از درگاه پروردگار آشکارا می‌گویم: این نظر که خورشید ثابت است و زمین به دور آن می‌چرخد، نظری سخیف و باطل است که هرگز نباید در جایی تدریس و اشاعه شود. من برائت ابدی خود را از این نظریه اعلام می‌کنم. حقیقت روشن این است که زمین مسطح و ثابت است، این خورشید و ستارگان هستند که پیوسته دور زمین می‌چرخند.

در برابر سروران گرامی و همه مسیحیان مایل هستم کمترین شائبۀ بی‌ایمانی را از خود دور کنم. با قلبی پاک و ایمانی استوار از چنین افکار کفرآمیز برائت می‌جویم. سوگند می‌خورم که نه به صورت کتبی و نه به شکل شفاهی کلمه‌ای بر خلاف کلام مقدس خداوند ادا نخواهم کرد.

در برابر شما اعلام می‌کنم که اینک به بطلان و نادرستی عقاید پیشین خود واقف شده‌ام و نور ایمان به قلبم تابیده است. اکنون هر حکم و جزایی که برایم تعیین شود با میل و رغبت خواهم پذیرفت.

در پایان متذکر می‌شوم که برای کسب اطمینان از صحت و دقت اعترافات خود، هر آنچه در اینجا گفتم را پیش از این با شعور و هشیاری کامل با خط خود روی کاغذ آورده‌ام، تا هیچ خللی در آن راه نیابد.»

سرانجام گالیله

گالیله به حبس ابد محکوم شد، اما به خاطر کهولت سن به او اجازه دادند که در خانه خود در حومۀ فلورانس محبوس بماند، تا در سال ۱۶۴۲ درگذشت. یعنی درست همان سالی که ایزاک نیوتن فیزیکدان انگلیسی به دنیا آمد، و بر پایه نظریات گالیله فیزیک مدرن را متحول کرد.

نزدیک چهار قرن بعد پاپ ژان پل دوم در سال ۱۹۹۲ رسوایی محاکمه گالیله را "سوءتفاهمی دردناک" در تاریخ مسیحیت دانست که از تقابل دانایی و ایمان زاده شده بود. در فوریه ۲۰۰۹ واتیکان مراسمی رسمی برای بزرگداشت گالیله برگزار کرد. 

این واقعیت که او در محکمۀ "ارباب شریعت" عقاید خود را انکار کرد، ذره‌ای از ارج و مقام او نکاسته است. 

منبع : روزنامه اینترنتی

شکایت دیرینه

صدای جهانروای بشریت همیشه گویای آن است که عدالت و فضیلت افتخار آمیز ولی پر از اندوه است . 

اینکه عدالت و حقانیت مستوجب عذاب و آدم بدکار و ظالم کامیاب است شکایت دیرینه نوع بشر است . 

 

از کتاب فلسفه افلاطون 

در این بن بست

دهان‌ات را می‌بویند
مبادا که گفته باشی دوست‌ات می‌دارم. 

دل‌ات را می‌بویند 
                     روزگار ِ غریبی‌ست، نازنین
 

و عشق را
کنار ِ تیرک ِ راه‌بند
تازیانه می‌زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
 
در این بُن‌بست ِ کج‌وپیچ ِ سرما 

آتش را
 به سوخت‌بار ِ سرود و شعر 
فروزان می‌دارند.
 
به اندیشیدن خطر مکن. 
روزگار ِ غریبی‌ست، نازنین
 

آن که بر در می‌کوبد شباهنگام
به کُشتن ِ چراغ آمده است.
 
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان‌اند
بر گذرگاه‌ها مستقر

با کُنده و ساتوری خون‌آلود 
روزگار ِ غریبی‌ست، نازنین
 

و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند
و ترانه را بر دهان.
 
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
 
کباب ِ قناری

بر آتش ِ سوسن و یاس  
روزگار ِ غریبی‌ست، نازنین
 

ابلیس ِ پیروزْمست
سور ِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
  
احمد شاملو  
به یاد نهمین سالگرد درگذشت 

بر شما نیز بگذرد

این سروده پاسخی است خردورزانه ، شاعرانه و بسیار صلح آمیز به اسکندریان ، چنگیزیان ، تیموریان ، مغولان ، هلاکوییان و ستم گران تاریخ که سرزمین کهن و مردم خردورز و آشتی پذیر ما را در راستای یک تاریخ چندین هزار ساله ی ناروا مورد یورش و تاخت و تاز قرار داده اند :

هم مرگ برجهان شما بگذرد                              هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب                   بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ، ناگهان                               بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص عام                    بر حلق و بر زبان شما نیز بگذرد

ای تیغان چو نیزه برای ستم دراز                         این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در ، بقا نکرد                  بی داد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت            این عو عو سگان شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت              هم بر چراغ دان شما نیز بگذرد

زین کاروان سرای ، بسی کاروان گذشت              ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویش                       تاثیر اختران بر شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان ، به شما ناکسان رسید           نوبت زناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان                      بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ، زتحمل سپر کنم                         تا سختی کمان شما نیز بگذرد

آبیست ایستاده در این خانه مال و جاه                این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع                  این گرگی شبان شما نیز بگذرد

ای دوستان!خواهم که به نیکی دعای سیف         یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

 

سیف فرغانی

CHANGE

تهران میدان ونک ساعت ۲ نیمه شب 

در روزهای پایانی تبلیغات انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری فضای سیاسی به گونه ی دیگری است ، امشب ۱۸ خرداد نیز پس از پایان مناظره تلویزیونی موسوی و کروبی خیابان ولی عصر و بخصوص میدان ونک مملو از طرفداران نامزدهاست .باران شدیدی در حال باریدن است  ترافیک سنگین خودروها در مسیر پارک وی تا میدان ونک و تجمع جمعیت در میدان ونک بسیار چشمگیر است . جمعیت در دسته های جداگانه هر یک به نفع کاندیدای خود شعار میدهند . آنچه در این بین قابل توجه و قابل تامل است رعایت و احترام طرفداران کاندیداها به حقوق یکدیگر است ، چیزی که در ایران کمتر دیده شده است . پلیس در حاشیه میدان و از دور مراقب اوضاع است تا از بروز درگیری های احتمالی جلوگیری کند . صحنه های امشب تقریبا مشابه اعتراضات هماهنگ و گسترده کشورهای اروپایی که گاها از تلویزیون میبینم است . شاید کورسوی و نوید رعایت خیلی چیزها باشد . طرفداران کروبی بالاترین سطح استاندارد در برخوردها را دارند .

سکولاریزاسیون

سه معنای اصلی سکولاریزاسیون ، سه معنایی که متفاوت و تا حدی متضادند . بغرنجی مقوله سکولاریزاسیون و کاربردهای متفاوت آن از جمله برداشت های تقلیل گرایانه مخالفان ایرانی کاربرد مقوله سکولاریزاسیون برای جامعه ما از همین جا ناشی می شود .

معنای اول سکولاریزاسیون عبارت است : افول سیادت دین در جامعه ، پایان یافتن نقش سیاسی و اجتماعی آن در سازماندهی جامعه ، خودمختاری و تمایزیابی حوزه های مختلف اجتماعی و تبدیل مذهب به امری خصوصی . سکولاریزاسیون در این معنا نزدیک به لائیسیته است ، از این رو گاهی لائیسیزاسیون خوانده می شود . با این همه ، سکولاریزاسیون در همین معنای خود به مفهوم << جدایی دولت و دین >> که در لائیسیته وجود دارد نیست .

معنای دوم سکولاریزاسیون ، سکولاریزاسیون مسیحیت است . منظور از آن ، گیتی گرایی ( هگلی ) یا دنیایی شدن دین است . امروزی شدن دین و به طور مشخص مسیحیتی که خود را با الزامات و شرایط زمانه و جهان مادی و کنونی هماهنگ و همساز می کند . مسیحیتی که خود را به رنگ روز در می آورد ( هایدگر ) . آن چه که پایه بحث مخالفان استفاده از واژه سکولاریزاسیون در ایران را تشکیل می دهد همین تعریف دومی دینی از آن است .

اما معنای سومی از سکولاریزاسیون وجود دارد که از آن زیر عنوان << قضیه سکولاریزاسیون >> نام می برند و عبارت است از انتقال نمودارها ، مضمون ها و بازنمایی ها از حوزه دینی و الهیات به حوزه غیر دینی .

تعریف سکولاریزاسیون از زبان نظریه پردازان پارادیگم سکولاریزاسیون :

سکولاریزاسیون چون << افول اهمیت یا معنای نهاد دین به مثابه ابزاری برای کنترل اجتماعی >> ( هوارد بکر )

سکولاریزاسیون چون << فرآیندی >> که << در آن اندیشه ، عمل و نهادهای مذهبی اهمیت ( معنای ) اجتماعی خود را از دست می دهند >> . (بریان ویلسون )

سکولاریزاسیون چون << فرآیندی >> که << در آن بخش های کاملی از جامعه و فرهنگ از زیر نفوذ و اقتدار نهادها و نمادهای دینی خارج می شوند >> ( پیتر برژه )

سکولاریزاسیون چون فرآیند استقلال و خودمختاری سه ساحت اجتماعی ، سازمانی و خصوصی . ( کارل دوبل آئر )

در این تعریف های مشابه ، سکولاریزاسیون چون پارادیگمی سیاسی _ اجتماعی به فرآیندی گفته می شود که به کاهش نقش و نفوذ مسلط دین در امور اجتماعی و سیاسی می انجامد . جامعه << سکولاریزه >> به جامعه ای گویند که در آن حوزه های مختلف اجتماعی ، جامعه مدنی ، دولت ، حقوق ( قوانین ) ، دانش و هنر << خودمختار >> و متمایز می شوند و نسبت به دین و دستگاه آن << مستقل >> و آزاد می گردند . در این تعریف دین و دستگاه دین نقش محوری و غالب خود را در سازماندهی و هدایت اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی جامعه از دست می دهد و از عامل فراگیر در جامعه به یکی از عامل های اجتماعی در کنار دیگر عامل ها قرار می گیرد .  

شیدان وثیق

صد و یک سال از کشف نفت در ایران گذشت : پنجم خرداد ۱۲۸۷

این مظفرالدین شاه قاجار بود که برای یافتن مشتری نفتی، نماینده‌ای را راهی فرنگ ساخت تا بلکه بتواند کسی را برای سرمایه‌گذاری در نفت ایران بیابد. آنتوان کتابچی رئیس کل گمرکات ایران که تبار گرجی داشت نماینده مظفرالدین‌شاه شد و عازم بریتانیای کبیر. کتابچی در لندن با کوته، منشی رویتر ملاقات کرد و به وسیله او بود که به فرد میلیونری معرفی شد که اهل ریسک بود: ویلیام ناکس دارسی. دارسی در شهر دوون انگلیس متولد شده و به استرالیا مهاجرت کرده بود. در آنجا یک معدن متروک را خریده و مشغول کشف طلا در آن معدن شده بود. دارسی این چنین میلیونر شده و به انگلیس بازگشته بود. وقتی که کتابچی پیشنهاد سرمایه‌گذاری در نفت ایران را به دارسی داد با استقبال دارسی روبه‌رو شد. در نتیجه این مذاکرات بود که دارسی منشی خود آن‌ماریوت را در سال 1280 به ایران فرستاد، تا با شاه ایران مذاکره کند. مظفرالدین شاه، خوشحال و پیروز، خیلی سریع قراردادی با آن‌ماریوت بست و به موجب آن قرارداد حق انحصاری اکتشاف و استخراج و پالایش نفت در سراسر ایران جز پنج ایالت شمالی را به مدت 60 سال به دارسی اعطا کرد و در برابر نیز البته دارسی متعهد شد 16 درصد از منافع خالص ملی خود را به دولت ایران بپردازد و در انقضای مدت 60 سال تمامی دارایی شرکت بدون پرداخت هیچ‌گونه عوارضی به تملک دولت ایران درآید. بدین ترتیب مته حفارى اولین چرخش‌هاى خود در خاک خاورمیانه را به دنبال اعطاى امتیاز استخراج و بهره بردارى از نفت سراسر ایران در سال ١٢٨٠ از سوى مظفرالدین‌شاه قاجار به «ویلیام ناکس دارسی» انگلیسى، تجربه کرد . دارسی یکی از مهندسان کالج لندن به نام جرج برنارد رینولدز را که قبلا در سوماترای اندونزی سوابقی در کار حفاری داشت، استخدام کرد. رینولدز در سال 1281وارد ایران شد و در پاییز همان سال کار حفاری را شروع کرد. چاه سرخ در منطقه‌ای در کوهستان غرب ایران نزدیک به قصر شیرین فعلی، اولین نقطه برای کار حفاری بود. رینولدز و کارگران او با تلاش طاقت فرسا کار می‌کردند ولی حاصلی در بر نداشت. حفاری به مدت دو سال در آن منطقه همگان را مایوس کرد، بنابراین آنها به منطقه مامتین در حوالی رامهرمز کنونی، نقل مکان کردند. حفاری در مامتین هم اما نتیجه‌ای در بر نداشت. عاقبت گره کار، به دست یک شرکت اسکاتلندى گشوده شد که امتیازى در کشور برمه داشت و پالایشگاهى نیز در رانگون تاسیس کرده بود. مذاکرات میان دارسى و شرکت نفت برمه به تشکیل شرکتى به نام «سندیکاى امتیازات» انجامید که مرکزش نیز در « گلاسکو» بود. قرار شد عملیات حفارى در پیرامون مسجد سلیمان از سوى این شرکت، با پشتیبانى مالى شرکت برمه، پى‌‌گرفته شود.شرکت جدید البته براى پیشبرد مقصود خود قراردادى هم با سران ایل بختیارى امضا کرد و آن‌ها متعهد شدند که در برابر دریافت حقوق معینى حفاظت اموال و تاسیسات شرکت را در منطقه عملیات عهده‌دار گردند. این قرارداد که با پادرمیانى کنسول انگلیس در اصفهان و بدون اطلاع مقامات دولتى ایران انعقاد یافت هیچ گاه مورد شناسایى و قبول دولت ایران واقع نشد و سرانجام پس از روى کار آمدن رضا شاه رسما ملغى گردید. در هر حال عملیات حفارى در چند نقطه دنبال شد. دو حلقه چاه که در شمال اهواز حفر شد نتیجه مطلوب نداد، اما حفارى در مسجد سلیمان در 5خرداد 1387 به نفت رسید. هزینه‌های بالغ بر 300هزارلیره در نزدیک به هفت سال، اگرچه دارسی را مایوس کرده و او طی تلگرافی از رینولدز خواسته بود که به انگلیس برگردد اما رینولدز با اطمینان به کار خود، به حفاری ادامه داد و بدین ترتیب در ساعت چهار صبح 28 مه، برابر با پنجم خرداد 1287 رینولدز و همکاران او از صدای عجیب چاه بیدار شدند. اندکی بعد نفت، با فشار زیاد در ارتفاع 50 پایی فوران کرد وآنها به دور دکل حفاری حلقه زدند و شروع به رقص و پایکوبی کردند. آزمایش‌هاى بعدى نشان داد که کارشناسان آن چه را که جست‌و‌جو مى‌کردند، یافته‌اند. چاه دوم و سوم هم وجود منبع عظیم نفتى را به ثبوت رساند و بدین ترتیب نام مسجد سلیمان به عنوان نخستین میدان نفتى خاورمیانه در تاریخ نفت جهان ثبت شد.از شگفتى‌هاى تقدیر آن است که «رینولدز» رئیس عملیات حفارى که پس از این کشف مهم شادمانه به اهواز بر مى‌گشت نامه‌اى را از مرکز شرکت در اسکاتلند دریافت کرد که دو هفته پیش از موفقیت حفارى در مسجد سلیمان به قلم آمده بود و حکایت از آن داشت که صاحبان شرکت از پیشرفت عملیات در آن ناحیه ناامید گشته و دستور داده بودند که در صورت ادامه این شرایط، آنها بساط خود را جمع و ماشین آلات و تجهیزات را به محمره (خرمشهر) در کنار دریا منتقل کنند. مسجد سلیمان اما ناجی آنها شده بود و کشف نفت در ایران، نوید عصر جدیدی را می‌داد. شرکت برمه و شرکت سندیکاى امتیازات چند ماه پس از کشف نفت در مسجد سلیمان با همراهی یک سرمایه دار انگلیسى شرکت جدیدى با نام «شرکت نفت انگلیس و ایران» را تاسیس کردند. تمام حقوق امتیازنامه دارسى به این شرکت جدید انتقال یافت و دارسى خود نیز به عضویت هیات مدیره این شرکت درآمد. عملیات احداث پالایشگاه توسط آنها در سال 1288 شروع شد. کارکنان شرکت که تا آن زمان محدود به چند نفر حفار، مکانیک، قاطرچى، یک حسابدار و یک پزشک بود به سرعت فزونى گرفت و در سال 1289 به ٢٥٠٠ تن رسید. نخستین هواپیما توسط شرکت در سال 1290 به ایران وارد شد و اولین محموله نفت خام ایران در سال 1291صادر شد. بدین ترتیب تا سال 1293 تعداد چاه‌هاى حفارى شده در مسجد سلیمان به ٣٠ حلقه رسیده بود. در همین سال توافقى میان دولت انگلیس و شرکت نفت حاصل گردید که به موجب آن اکثریت سهام شرکت در اختیار دولت قرار گرفت. از آن پس دولت انگلیس همواره دو نماینده در هیات مدیره شرکت داشت که داراى حق «وتو» بودند و مى‌توانستند تصمیمات هیات مدیره را که منافى با مصالح دولت انگلیس تشخیص دهند وتو و از اجراى آن جلوگیرى کنند.  

سعید رضوانی