از روزهای کودکیم ،
هنوز با من طنینی همراه است ،
طنینی ،
که روزگاری به رستگاری و شادی نو
بی نوای آن ، زندگی بسی دشوار می ،
آنجا که سحر او سکوت پیشه کند ،
ترس و تیرگی را ،
در پیرامون خویش می بینم .
اما هر باره در پرتو رنجی که به خود هموار می کنم ،
طنین شیرین رستگاری و شادی به نوا در می آید ،
که از قیل و قال هیچ درد و گناهی خاموش نمی شود .
ای عشق ،
با نوای نور در خانه من نوا سر کن !
و چشمان آبی ات را هرگز فرو مبند !
زیرا جز این ، جهان تابش شوق انگیز خود را از دست می دهد ،
ستاره از پی ستاره ای فرو می افتد ،
و من ، تنها می مانم .
هرمان هسه
ترجمه ی دکتر علی غضنفری