گاه چون ماری در دل می خزد
و زهر خود را آرام آرام در آن می ریزد
گاه یک روز تمام چون کبوتری
بر هره پنجره ات کز می کند
و خرده نان می چیند
گاه از درون گلی خواب آلود بیرون می جهد
و چون یخ نمی بر گلبرگ آن می درخشد
و گاه حیله گرانه تو را
از هر آنچه شاد است و آرام
دور می کند
گاه در آرشه ویولونی می نشیند
ودر نغمه غمگین آن هق هق می کند .
و گاه زمانیکه حتی نمی خواهی باورش کنی
در لبخند یک نفر جا خوش می کند
آنا اخماتووا
برگردان : احمد پوری