سورتمه

قدیر شعیبی

سورتمه

قدیر شعیبی

عشق و اسطوره

بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد

رنج گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد

در ابتدا کلمه است و حسی غریب که نمیدانم در کجا پیوند می خورد و بدینسان بزرگ می شود . در ابتدا همه چیز واقعیتی است زمینی که نمیدانم چگونه شاخ و برگ می گیرد و بدینسان آرمانی و دست نیافتنی می شود . در ابتدا همه چیز را مقوله ای آسمانی و غیر واقعی می پنداشتند . چیزی در عالم اسطوره ها در ابدیتی غیر قابل باور و دست نیافتنی .

تجربه می گوید هر آنچه که اسطوره می شود رگه های اصلی و اساسی آن در همین روابط و برخوردهای عادی و روزمره است و سرنخش به واقعیات زندگی می رسد . پدیده ای است معمولی که طی زمان و برخورد دیگر پدیده ها به آن رنگ اسطوره می دهد و بعد هم می شود آرمانی و غیر قابل باور .

در ابتدا کلمه بود و واقعیتی دست نیافتنی و بدینسان سالها گذشت تا او توانست خود را به سلاح احساس مجهز کند و همراه حسی غریب در یک زمان نسبتا طولانی میوه درخت ممنوعه را بخورد و به مقوله عشق معتقد شود . حالا دیگر زندگی او از روال عادی و طبیعی اش خارج شده و بیشتر در رویایی شیرین و دست نیافتنی سیر می کند تا عالم واقعیات . که این خودش انگیزه ای قوی می خواهد و حسی غریب که در انسان پرورده شود و او را به معنایی هستی شمول بنام عشق پیوند دهد.

او عاشق است ، او تازگیها به عشق و اسطوره معتقد شده است ، او می گوید معشوق که می رود نفس شهر می ایستد ، خیابانها و کوچه ها رنگ دیگری به خود می گیرند ، گویی نبض زندگی از حرکت می ایستد ، همه چیز از شور و هیجان می افتد ، او می گوید معشوق که می آید با خود زندگی می آورد ، شادی می آورد ، دلهره و اضطراب می آورد ، انتظار می آورد ، او که می آید گویی حس زندگی در رگها می دود و خون گرم چهره ها را گلگون می کند ، مردم مهربان می شوند ، رهگذران به هم سلام می کنند و در گوششان پچ پچ که دوستی آمده است ، مهربانی آمده است ، صداقت آمده است ، معصومیت آمده است ، شرافت آمده است ، پاکی و طراوت آمده است ، عشق آمده است ، جهان جوان می شود ، هستی رنگ دیگری به خود می گیرد و نیستی را نفی می کند ، زندگی بر مدار آرمانی اش می چرخد ، در من انگیزه زندگی بوجود می آورد ، حس حرکت را در من تداعی می کند ، به من نیرو و قوت می بخشد و آمدنش بخشی از زندگی ام می شود .

در ابتدا کلمه بود و واقعیتی دست نیافتنی و بدینسان او و معشوق به عشق اساطیری معتقد شدند تا به اسطوره ها بپیوندند و آرمانی و غیرقابل باور شوند ، آنها به عشق و اسطوره معتقدند ، او با منطق اش زندگی می کند و معشوق با احساسش و چه معجونی می شود که اگر مجال زندگی مشترک را بیابند موفق خواهند شد و نمونه ای مثال زدنی می شوند برای دیگر همنوعانشان .

به عشق هایی می اندیشیم که چگونه بزرگ شدند و رنگ اساطیری به خود گرفتند و موانعی که بر سر راه عشاق روئید و آنان را از رسیدن به یکدیگر باز داشت ، و به این معتقد می شویم به یمن همین موانع و مشکلات احساساتی قوی تر و خالصانه تر بروز خواهند کرد و سره را از ناسره تشخیص خواهند داد ، آنچه صادقانه تر است از صافی عبور می کند و آنچه غیر صادقانه در نیم راه از حرکت باز می ایستد و فسیل می شود ، عشقی که خالصانه است پایمردی می آورد .   

 

 

دفترچه یادداشت بهمن ۷۰

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد